هیچ دوستی بجز کوهستان نوشته بهروز بوچانی
كتاب #هیچ دوستی به جزکوهستان نوشته #بهروز_بوچانی
یک مانیفست و دلنوشته ی اعتراض آمیز بود با تک جمله های شجاعانه و متفکرانه:
«رهبری یک جماعت بجز شجاعت و قدرت تحت تاثیر قرار دادن آدمها، نیازمند گونه ای از حماقت است.»
یا جایی که کشتی حامل راوی دارد غرق می شود و او می گوید، انتظار داشته در هنگام خطر آن چیزی که همیشه شنیده که هر کس در هنگام مواجهه با مرگ خدا را حس می کند و از او کمک می طلبد اتفاق بیفتد، اما به هیچ وجه چنین حسی نداشته.
یا جایی که زندگی را تلخ، با شکوه و در عین حال وحشتناک توصیف می کند
راوی کاملا مفسر بود و درگیر احساسات شدید زخم خورده که به شدت من را به این فکر فرو برد که از دید به قول راوی زندانبانها هجوم بی اندازه ی مهاجران و پناهنده ها به خانه و کاشانه شان چگونه است؟ یا مثلاً اگر یک مهاجر افغان قلم بر می داشت و از ما ایرانی ها می نوشت، چگونه کتابی از آب در می آمد؟ از خود کتاب جالبتر برخورد داوران و نویسندگان استرالیایی با این کتاب بود که منجر به دیده شدن و حتی جهانی شدن آن شد، برخوردی که از نویسندگان ایرانی حتی در مورد نو قلمان هم وطنشان کمتر سراغ دارم، ناديده انگاري ظلم به افغانها توسط اكثريت جامعه ايراني را مقایسه کنید با حمایت تمام قد نویسندگان استرالیایی از كتابي که ملیت و انسانيت آنها را هم زیر سوال برده است! فضای ادبیات ایران فضای سرکوب است، چه سرکوبگر وزارت ارشاد باشد و چه نویسندگانی که تا جای ممکن نویسندگان کم شهرت تر از خودشان را نادیده می گیرند و چه خوانندگانی که کمتر پیش می آید بدون دریافت سود، کتابی را که خوانده اند و دوست داشته اند، تبلیغ کنند.
در مورد نسخه صوتی کتاب: اجرا و خوانش #نویدمحمدزاده خوب بود اما صدایش برای کتاب صوتی اصلا مناسب نیست.
راستی برای بهروز بوچانی در همان روزهای ابتدای جایزه گرفتنش که اینستاگرامش هزار و خرده ای فالوئر داشت یک شعر نوشتم که انگار هرگز خوانده نشد و این زیر می گذارمش:
ما سرود آزادی می خواندیم
حال آنکه اولین هجایش را با ترس زمزمه می کردیم
هیچ نمی دانستیم که اولین هجای آزادی و آگاهی یکسانند
فریب خوردیم و نان را هم با آزادیمان باختیم
دلیری و شعرهایمان را نیز
و آوازها و قلبهایمان را
در بهمن منجمد شدیم و به یخزدگی تاریخی دچار گشتیم
از ما بنویس
از ما که در خانه ی خود اسیریم
از ما که حتی از پشت میله ها
دستان هیچ زنی را نمی بینیم که توان پرواز به ابرها را داشته باشد
از ما بنویس رفیق
از ما که نگاه گنگمان به نگاه نسرین و آتنا و گلرخ و نرگس و سپیده و ندا وامانده است
از ما بنویس که انگار قرنهاست
در دیوارهای چین و ماچین زنده زنده دفن گشته ایم
و کوچه های تمرد را
از ترس شلاق و باتوم و لگد نگشته ایم
این بار تو از ما بنویس
از تک تک پیامهای استیصالمان که از این پس یک به یک در گوشت سرک می کشند
از ما بنویس که غرقه شدنمان به خون و اسهال و استفراغ و لجن را به سخره می گیریم
و از آن لودگیهای رنگ و وارنگ می سازیم
تا چندی بیش این منجلاب طاعون و افیون و تریاک را تاب بیاوریم
آنگاه که از میله ها رها شدی رفیق
ما را کتاب کن که در زمزمه ی اولین هجای آزادی واداده ایم
#ارغوان_اشترانی