جهنم ايرانيها نگهبان نياز ندارد....
سالهاست در ميان جوكهايي كه شنيده ام تنها چندتايي بودند كه بر خلاف باقي كه همه هجو و مسخره بودند، زباني به واقع نزديك به طنز داشته اند كه يكي از آنها جوك زير است:
«فردي با شيطان به جهنم مي رود و در آنجا جهنم اقوام مختلف را مي بيند. شيطان براي او توضيح مي دهد كه ملت آلمان را در اين گودال نگه مي دارند و در كامشان سرب مذاب مي ريزند. ملت امريكا را در اين يكي گودال نگه مي دارند و آنها را شلاق مي زنند و همين طور ادامه مي دهد تا به گودال ملت ايران مي رسد.
چيزي كه توجه فرد را جلب مي كند اين نكته است كه بالاي تمام گودالها مامورهايي هستند كه هركس را كه مي خواهد از ديوار بالا بيايد و فرار كند با گرز مي زنند و به داخل گودال پرتاب مي كنند ولي بالاي گودال ايرانيها هيچ ماموري وجود ندارد. او سبب را از شيطان مي پرسد. شيطان مي گويد ملت ايران به گونه اي هستند كه خودشان هر كس را كه ببينند دارد از ديوار بالا مي رود پايين مي كشند، جهنم ايرانيها نگهبان نياز ندارد.»
امروز متني برايم در وايبر آمد:
«به گزارش "ورزش سه"، دانشگاه بریتیش کلمبیای اوکاناگان برای رشته جامعه شناسی، با توجه به محبوبیت و تاثیر کریس رونالدو در سراسر دنیا، واحدی در مورد مطالعه او ارائه کرده است.
لوئیس آگیلار، یکی از اساتید جامعه شناسی این دانشگاه، در مورد این تصمیم گفت:" جامعه شناسی چیزی جز فرآینده ساختن هویت ها و تجربه ها و قرار دادن آن معرض مطالعه نیروهای اجتماعی نیست.
البته رونالدو اولین فوتبالیست سرشناسی نیست که به موضوع مطالعه جامعه شناسی تبدیل می شود. پیش از این دانشگاه استنفورد یک واحد درسی با نام "مطالعات دیوید بکام" در زمان حضور او در منچستریونایتد، ارائه کرده بود.»
اما ما لكنت زبان معروفترين فوتباليستمان را بهانه اي مي كنيم براي جوكهاي سخيفمان.
مليت تركها را مسخره مي كنيم و تركها هم جوكهايي كه برايشان ساخته اند را تغيير مي دهند به «يه روز يه لره» و براي هم ارسال مي كنند تا دلشان خنك شود.
پسرهايمان به نام جوك، اراجيفي در مورد «دختره» مي نويسند كه روي سر هويج پخته باقالي سبز مي شود. دختره عروسك گذاشته بود روي سرعت سنج ماشين كه دوربينهاي جاده سرعت بالايش را ثبت نكنند...
بعد زنها مي آيند و براي مردها شعر مي سرايند. مرد يعني يك جهان بيچارگي، مرد يعني يك بلاي خانگي...
دشمني پشت دشمني. دشمني تنها راه مانگاري است انگار. دشمني كردها و تركها و فارسها و لرها و گيلكها عدم اتحاد آنها را براي خواستهاي انساني شان رقم خواهد زد. سرهر كسي را كه بخواهند در توبره مي كنند بي آنكه كس ديگري از جاي ديگري سر برآورد كه آن رفيقمان كه آنجا بود كجاست...
سالها، روشنفكران ما اعتراض مي كنند به اين همه حيف و ميل سرمايه ي ملت به بهانه ي مناسك حج و اعتراضشان در نطفه خفه مي شود و سرپوش گذاشته مي شود روي بددهني ها و تجاوزها و زن و دختر گم شدنها در عربستان. بعد جمعيت مليوني با پول ملت به بهانه ي ضرب شصت نشان دادن به داعش راهي كربلا مي شود تا پايگاه جديدي ايجاد شود كه تصادفا فقط تصادفا شيعه محور است، براي سازمانيهايي كه قرار است چندي بعد سازمان عريض و طويل حج و زيارتشان با اولين بهانه اي كه اعراب به دست دهند متلاشي شود و مردم جو گير هم در تمام اين بازيها چون عروسك خيمه شب بازي نقش بازي مي كنند بي آنكه لحظه اي به اين فكر كنند فساد در اين جامعه از بين نمي رود تنها از نوعي به نوع ديگر تغيير شكل مي يابد.
بهترين توصيف از ملت ما متني است از شخصي به نام عباس كه پرينت آن را در تاكسي به من داد خوانده ام كه آن را به عينه در زير درج مي كنم:
((مردمی هستیم. شوریده! شور که می گیردمان دیگر فرقی نمی کند این شور حسینی باشد یا آریایی! باد را جای خون راهی رگِ گَردن می کنیم و زمین و زمان را می نوازیم.
تفاوتی هم ندارد موضوع چیست؟ مخاطب کیست؟ نتایج این شوریدگی چه خواهد بود؟ دودی می شود در چشم یک ملت؟ یا باری می شود روی دوش یک نسل؟!
روزی شور انقلابی داریم و ميانه ي پاييز را چنان مي زنيم و مي بنديم و برگ ريزان مي كنيم كه تا ده ها نسل بعد تاوانش به گردن ملت خواهد افتاد.
این شور وقتی دیدنی تر می شود که رنگ نژادی و قومی - قبیله ای هم به خود می گیرد. آنجاست که حکایت می شود حکایتی در فصل های مختلف. آنجاست که اگر مصلحتی و منفعتی از ما در بین بود و موج با حالی بلند شده بود و در سَرِ ما هم هوای موج سواری، سوارش می شویم که هم فال است و هم تماشا. اگر هم نفعی در آن متصور نبود که لب از لب باز نمی کنیم، انگار كن، که میلیون میلیون انسانِ فاقد قدرت تکلم هستیم ما!
زنان و دختران این سرزمین زیر انواع فشارهای خیابانی و خانگی هستند، دم نمی زنیم.
تبعیض آشکار جنسیتی و قومی و عقیدتی در مناسبات سازمانهای دولتی و غیردولتی حکمفرماست، مشکل ما نیست، پس دم نمی زنیم.
به بدیهی ترین و اوليه ترين حقوق بشری مرد و زن مان روزی چند مرتبه زير تيغ آفتاب، تجاوز آشکار می شود، می بینیم، اما دم نمی زنیم.
غارت های مولتی میلیاردی از منابع کشور می شود، می بینیم، به آن رگ کذایی که مصلحتی و پای وایبر و فیس بوک باد می کند که برنمی خورد هیچ! تازه جوک اش هم می کنیم و با همگروههای وایبری و واتزاپی به آنها (و در اصل به خودمان!) می خندیم.
و بسیار مثالهای دیگر...
حالا هم که باد از سمت عربستان وَزیدن گرفته است.
دو پلیس فرودگاه جده به دو جوان ایرانی در هنگام بازرسی بدنی تعرض می کنند. جنجال می شود و دو پليس بازداشت و پرونده در دست بررسی قرار می گیرد. این تا اینجای ماجرا.
خبر که به تهران می رسد، همزمان می شود با شادمانی مردم برای ظهور اولین نشانه های رفع تحریم و فشار از سر مردم ایران. بعد از سالها از سوی مقامات ارشد ایران و آمریکا صحبت از احتمال تعامل و توافق در آینده، بعد از توافق هسته ای مي رود. صحبت از تنش زدایی با کشورهای دنیاست. صحبت از تفاهم و رفع تخاصم است.
این شادی جمعی و برق امید در چشمان مردم از سوی برخی قابل تحمل نیست. پس کاری باید کرد! بهترین بهانه را پلیس های فرودگاه جده در اختیار می گذارند. سایت دولت بهار خبر که به دستش می رسد، رسانه ای می کند ماجرا را. اشکالی ندارد سایت خبری است و رسالتش اطلاع رسانی. اما این فقط یک شروع است.
آتشی که تهیه شده، از هر سو در آن دمیده می شود، به قصد شعله ورتر شدن و دامن گرفتن بیشترش. حالا دیگر دَمَندگان در آتش زیر هر پوششی پنهان می شوند و هيجان و غيرت! می دهند به ماجرا و مردم شوریده را شوریده تر می کنند. تمام غیرت ملی و دینی و آریایی و شیعی که گویا انباشت شده بود نمی دانم در کجای این ملت، یکباره سر باز می کند و در پىِ محکومیت ها و درخواست پیگیری ها كه در ابتدا البته منطقی بود، از جبهه ی مذهبیون، نداى لعن آل سعود و تُف بر روی وهابیت و کمی جلوتر فحاشی به اهل سنت و اين سلفى هاى فلان به هوا مى رود، و از جبهه ي ملیون تقاضای به آتش کشیدن خاک ریاض به دست سیاوش و سربریدن اعراب در پای آرامگاه کوروش و ... مطرح مى شود.
هر آنچه بتوان و نتوان تصور کرد، از فحش و اهانت و جوک و خطابه های نژادپرستانه و غیرنژادپرستانه نثار اعراب و خاندان آل سعود (و حتي حجاج قديمي) می شود. فتواها رو می شود و مکاره ای خلاصه بر پا می شود!
تیر به هدف خورد!
در این شرایط بحران زده ی منطقه، فضای تفاهم با فضای تخاصم در افکار عمومی جای خود را عوض می کند.
مردمی که آرامش و لبخندی ولو موقتی در دل شان نشسته بود، برافروخته می شوند، فریاد می زنند، فحش می دهند و نژادپرستی شان گُل می کند.
ملت شوریده به پامي خيزد و پای سفارت عربستان جمع مي شود و یک مرگ و مرده بادى دیگر وارد ادبیات سیاسی - احساسی ايران مي شود. این بار مرگ بر آل سعود!
کم مرگ دیده ایم، کم مرگ گفته ایم، یکی هم علاوه اش. اینبار قرعه به نام سعودی خورد، تا فردا بنام که شود؟!