محراب سعادت
گو كجا بايد به محراب سعادت سجده زد؟
عقده ي نامردميها را كجا بايد گشود؟
قصه ي رفتن، رسيدن تا خدا
قصه ي تنهايي دل را كجا بايد سرود؟
در ميان سوز و سرماي كبود
در كدامين بستر بي خار و پر گرما غنود؟
دل كه پيمان بسته بود از عشق دوري مي كند
سر دل دزدي و افسون تو را آخر چه بود؟
دل كه مردابي ز ياران دو رنگان گشته بود
گو چگونه در پي ات افتان و خيزان شد چو رود؟
من كه منع عاشقي كردم دل ديوانه ام
آه از اين دل، پيش از اين خط و نشان افتيده بود
من همه ديوانگي ها را بسوزانم به عقل
وان سپس سوزم همه عقل و خرد را همچو عود
دلبري و دلخري را من ببوسم زين سپس
چونكه از آن، جز غم و درد و فغان حاصل نبود
دل نبندم من دگر بر هر چه دارم در برم
ناكسم گر در تجارت آمدم بي مزد و سود
سر بذارم در پي آوارگي، ديوانگي
سنگ چخماقم بسوزانم از اين پس هر چه هود
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم آبان ۱۳۸۸ ساعت 21:36 توسط ارغوان اشترانی
|