من

عاشقی هایم را آبستنم

همه ی تردیدهای آبی و امیدهای سپیدم را

زخم خورده ترین تنها

تنهاترین زخم خورده

با انگشتانی جوهری

و موهایی پریشان در باد

آرام هستم و نیستم

خرسند هستم و نیستم

و می پرستم

انگشتان جوهری ام را

من سالهاست

که بر آستانه ی در ایستاده ام

با چمدانی بردوش

که در آن جنازه حمل می کنم

من سالهاست که نور را

در امتداد شب بی پایان طللب می کنم

من سالهاست که زیر بارانم

نا امید از تولد یک چتر

یا سالهاست در کویر سوزان

به دنبال سایه می گردم

من

عاشقی هایم را آبستنم

و هیچ طبیبی نمی داند

روز پایان من کی است...