صبوري كن صبوري كن صبوري

تو با نامردميها زنده هستي

غم اين لحظه ات آيا نيرزد

به اين آواي شور انگيز و مستي؟

 

صبوري كن، صبوري كن، صبوري

قلم را بر دل كاغذ بينداز

به تو گويم كه تو خواهي توانست

بهاي بي كسي ات را بپرداز

 

صبوري كن، صبوري كن، صبوري

منم، من عاشق اين گفته هايت

مشو مايوس از نامردميها

كلام تلخشان آيد به كامت

 

صبوري كن، صبوري كن، صبوري

ميان دشنه ها از شعر مي گو

اگر جايي بسان شب سياه است

تو با غم، نور و زيبايي مي جو

 

صبوري كن، صبوري كن، صبوري

كسي نايد به يادش كودكي را

بهاي طعنه ها پرداخت گردد

چو دريابي تو طعم زندگي را

 

صبوري كن، صبوري كن، صبوري

تو را تنهاي تنها آفريدم

ميان همرهان سست عنصر

روان با تو بجز سايه نديدم


اسفند 83