شهر ما شهر دروغ
شهر ما، شهر دروغ
شاعر: ارغوان اشتراني
شهر ما، شهر پريشاني و ماتم زدگي
جز لباسي مشكين
نيست بر پيكرهء مردمكان اينجا
ليك هر لحظه به رنگي سخني ميرانند
دم در كن تعارف:
- تو برو
- آه نه هرگز تو برو
در صف گوشت و پياز اما چه؟
- پيرمرد است كه باشد به جهنم به درك
- برود آخر صف، نوبت از ماست كه اينجا بوديم
پشت چهارراه چراغ خاموش است
همه مشغول كمي بوق زدن، داد كشيدن:
- تو برو زود كنار نعش كش بي فرهنگ
جالب اينجاست كه هرگز به مكاني نرسند
تا كه دستور ببارد به سر هردويشان
- تو برو، هي تو ايست
- نوبت از توست برو...
پس چه شد آنهمه ساز و سورنا؟
دم در كن تعارف:
- تو برو
آه نه هرگز تو برو
سال 77
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 22:5 توسط ارغوان اشترانی
|