پدرامم، گیانکم

جایی سراغ نداری در این شهر سیاه

که گلوله ی آتشین قسمت کنند؟

در این واپسین شب تیره ماه

هوس تیر خوردن دارم

و افتادن روی سنگفرشهای مانده از زمان شاه

و در خواست بوسه از لبان تو در آخرین کلام

و جان دادن در آغوشت با #آخرین_بوسه

که یقینا زن مطرود #رسانه_ملی

با این #بوسه در رسانه های مردمی به ثبت خواهد رسید

هوس زیستنم هست رفیق

بیش از نوزاده ای که بی خبر ز خشکسالی و دلار

عاشقانه، پستان مادر می مکد

و یا نو عروسی که پس از سالها جدال

رنج زیستنش را بر شانه های مردش می گرید

مرا ببخش رفیق

نیندیش که ملالی است در زیستنم با تو

اما مرگی چنین قساوتمندانه و بوسه وار

شاید هوای این خاک ملخ زده را بارانی کند

و مردان و زنانی که به جای بوسه

به دیدن اعدام و اسیدپاشی و بریدن دست دزد معتادند

به مهربانی تا پای جان خو بگیرند

تا کسان خود را عاشقانه ببوسند

و بر عمر به بطالت رفته ی شان اشک بریزند

ما می توانیم قاصدان حقیقت باشیم

و ترانه ای چنان رسا بسراییم

که کرها با تمام اصرارشان بر ناشنوایی

به گوش جان نیوش کنند

رسالت من و تو

بیش از ترانه خواندن در سرزمینهای آزاد است

مرغ سحر باید خواند در درکه

که اگر روحی هست

گلسرخی بداند که به فرمانش

تمامی مردمان ایران زمین

یاران در عشق غوطه ورند

در رسالت ما هراس نمی گنجد

رسالت من و تو

بیش از بوسه ای در تاریکی خانه است

خیابانهای این شهر به تمامی تاریکند

پس مرا در تک تک خیابانها

بوسه باران کن

#ارغوان_اشترانی

سی و یکم تیرماه هزار و سیصد و نود و هفت