بازخواست
- با تو ام. ازت مي پرسم چرا؟ مي شنوي؟ چرا؟ مي خواستي منو ضايع كني؟ مگه من چه هيزم تري به تو فروخته بودم؟...
اي بابا؟ چي مي خوايد پشت در اين اتاق؟ خانم وطن پرست، شما كار و زندگي نداري پشت اين در ايستادي؟ برو دنبال كارت جونم. اين دوستت هم وقتي جواب من رو داد مي ياد ور دل خودت. در رو هم ببند...
ببين بهتره يه چيزي بگي. اون مقاله رو از كجا دزديده بودي؟ چرا راستش رو نمي گي؟ كتاب مرجعت چي بود؟ اين اسم محمد كاظم رسولي منش رو از كجا درآورده بودي؟ فكر نكن منو سر كار گذاشتي ها! از همون اول فهميدم نشر ادبيات ايران زمين وجود نداره و تو يه اسم از خودت پروندي. فقط مي خواستم ببينم تو دروغات تا كجا پيش مي ري... ببين ميتونم كاري كنم كه اخراج بشي. بهتره حرف بزني...
شما كه نرفتي هنوز. مگه نگفتم برو رد كارت؟
- استاد چند لحظه به من اجازه مي ديد؟
- نخير. برو بيرون درو ببند. فكر نكنم رضايي لال باشه يا مترجم لازم داشته باشه.
- استاد تا صبحم كه ازش بپرسيد اون چيزي نميگه. يعني روش نميشه كه بگه. مي دونم از من خوشتون نمي ياد اما فقط چند لحظه به حرفام گوش كنيد.
- از من خوشتون نمي ياد يعني چي؟ شما فكر كردي من با شاگردام پدركشتگي دارم؟ سر كلاس شلوغ مي كني انتظار داري هيچي بهت نگن. من دارم يكي ديگه رو بازخواست مي كنم مثل قاشق نشسته ميدويي وسط انتظار داري، حرف نشنوي. اين كه نشد. حالا بگو ببينم چي مي خواي بگي.
- استاد اين پيشنهاد من بود. ديدم مقاله اش خيلي خوبه گفتم اگر ازش پرسيديد نگه خودش نوشته. مي دونستم اگه نگه رفرنسش مي كنيد.
- يعني چي منظورتو نمي فهمم.
- استاد فيلمنامهي شبهاي باراني رو يادتونه كه با الهام از يكي از داستانهاي دشتهاي سبز آسمان جان اشتاين بك نوشته بودم؟
- خوب آره شاهكار بود. كه چي؟
- استاد اون دو طرحي كه براي سريال مناسبتي ماه رمضان پيشنهاد دادم رو چي يادتون مي ياد؟
- آره اوني كه اثر پائولو كوئيلو رو غريبه زدايي كرده بودي تاييد شد. كه چي؟
- استاد من اصلا كتاب دشتهاي سبز آسمان رو نخوندم. داستان شيطان و دوشيزه پريم پائولو كوئيلو هم، اون طرح اولي بود كه براتون تعريف كردم و گفتم نوشتهي خودمه و شما گفتيد راشه. مزخرفه.
- ت...تو اصلا اينجا چي كار داري؟ برو بيرون تا بيشتر از اين از دستت عصباني نشدم. كار من و رضايي خصوصيه. به تو مربوط نمي شه.
- استاد! اگه كسي قراره اخراج بشه اون منم. ميدونم كار اشتباهي كردم اما چاره ي ديگه اي نداشتم. اگر ميگفتم نوشته ي خودمه كه...
- مي ري بيرون يا عليپور رو صدا كنم بيرونت كنه؟
- استاد! مگه از رضايي دليل كارش رو نمي پرسيديد؟ مگه نميخواستيد بدونيد نويسندهي اون مقاله كيه. خوب من كه بهتون همه چيز رو گفتم.
- بريد بيرون، با هر دوتونم... در رو درست ببند.
اي بابا؟ چي مي خوايد پشت در اين اتاق؟ خانم وطن پرست، شما كار و زندگي نداري پشت اين در ايستادي؟ برو دنبال كارت جونم. اين دوستت هم وقتي جواب من رو داد مي ياد ور دل خودت. در رو هم ببند...
ببين بهتره يه چيزي بگي. اون مقاله رو از كجا دزديده بودي؟ چرا راستش رو نمي گي؟ كتاب مرجعت چي بود؟ اين اسم محمد كاظم رسولي منش رو از كجا درآورده بودي؟ فكر نكن منو سر كار گذاشتي ها! از همون اول فهميدم نشر ادبيات ايران زمين وجود نداره و تو يه اسم از خودت پروندي. فقط مي خواستم ببينم تو دروغات تا كجا پيش مي ري... ببين ميتونم كاري كنم كه اخراج بشي. بهتره حرف بزني...
شما كه نرفتي هنوز. مگه نگفتم برو رد كارت؟
- استاد چند لحظه به من اجازه مي ديد؟
- نخير. برو بيرون درو ببند. فكر نكنم رضايي لال باشه يا مترجم لازم داشته باشه.
- استاد تا صبحم كه ازش بپرسيد اون چيزي نميگه. يعني روش نميشه كه بگه. مي دونم از من خوشتون نمي ياد اما فقط چند لحظه به حرفام گوش كنيد.
- از من خوشتون نمي ياد يعني چي؟ شما فكر كردي من با شاگردام پدركشتگي دارم؟ سر كلاس شلوغ مي كني انتظار داري هيچي بهت نگن. من دارم يكي ديگه رو بازخواست مي كنم مثل قاشق نشسته ميدويي وسط انتظار داري، حرف نشنوي. اين كه نشد. حالا بگو ببينم چي مي خواي بگي.
- استاد اين پيشنهاد من بود. ديدم مقاله اش خيلي خوبه گفتم اگر ازش پرسيديد نگه خودش نوشته. مي دونستم اگه نگه رفرنسش مي كنيد.
- يعني چي منظورتو نمي فهمم.
- استاد فيلمنامهي شبهاي باراني رو يادتونه كه با الهام از يكي از داستانهاي دشتهاي سبز آسمان جان اشتاين بك نوشته بودم؟
- خوب آره شاهكار بود. كه چي؟
- استاد اون دو طرحي كه براي سريال مناسبتي ماه رمضان پيشنهاد دادم رو چي يادتون مي ياد؟
- آره اوني كه اثر پائولو كوئيلو رو غريبه زدايي كرده بودي تاييد شد. كه چي؟
- استاد من اصلا كتاب دشتهاي سبز آسمان رو نخوندم. داستان شيطان و دوشيزه پريم پائولو كوئيلو هم، اون طرح اولي بود كه براتون تعريف كردم و گفتم نوشتهي خودمه و شما گفتيد راشه. مزخرفه.
- ت...تو اصلا اينجا چي كار داري؟ برو بيرون تا بيشتر از اين از دستت عصباني نشدم. كار من و رضايي خصوصيه. به تو مربوط نمي شه.
- استاد! اگه كسي قراره اخراج بشه اون منم. ميدونم كار اشتباهي كردم اما چاره ي ديگه اي نداشتم. اگر ميگفتم نوشته ي خودمه كه...
- مي ري بيرون يا عليپور رو صدا كنم بيرونت كنه؟
- استاد! مگه از رضايي دليل كارش رو نمي پرسيديد؟ مگه نميخواستيد بدونيد نويسندهي اون مقاله كيه. خوب من كه بهتون همه چيز رو گفتم.
- بريد بيرون، با هر دوتونم... در رو درست ببند.
+ نوشته شده در سه شنبه نهم بهمن ۱۳۸۶ ساعت 10:0 توسط ارغوان اشترانی
|
من ارغوان اشترانی فارغ التحصیل کارشناسی ریاضی محض بی آن که خود را نویسنده بدانم به نوشتن عشق می ورزم. فعالیتهایی که به طور رسمی در این زمینه انجام داده ام عبارتند از: