در این فیلم مایکل مور به سراغ کشورهایی می‌رود که در قوانینشان، برتری‌ای نسبت به قوانین ایالات متحده‌ی امریکا دیده است.

در این نوشتار سعی من بر این است تا هم نقدهایی را که به نظرم بر فیلم وارد است، بنویسم و هم از همین محملی که مایکل مور در اختیارمان قرار داده، برای مقایسه‌ی ایران با همین کشورها استفاده کنم.

اولین کشور ایتالیاست:

ایتالیا کشوری است که کارمندانش آخر سال در صورت عدم استفاده از مرخصی با حقوق، معادل دو ماه دستمزد ماهیانه ی خود را یکجا می گیرند زیرا دولت معتقد است دستمزد ماهیانه ی آنها صرف مخارج روزمره شده است و تعطیلات، بدون پول اضافی برای سفر رفتن بی معنی است. آنچه در فیلم ذکر می‌شود این است که علی القاعده در امریکا یک روز هم مرخصی بدون حقوق وجود ندارد فقط افراد خیلی خاص با ویژگی‌های منحصر به فرد ممکن است بتوانند کارفرمای خود را متقاعد کنند که به آنها از یک تا سه هفته مرخصی با حقوق بدهند. خب در مقایسه‌ یا قوانین کار در ایران باتوجه به عیدی و مرخصی که معادل دو ماه حقوق می‌شود، در واقع ما هم چنین قانونی را داریم اما در حقیقت به قدری میزان حقوق و مخارج زیستی در ایران نامتعادل است که بعید به نظر می‌رسد کسی بتواند با دو ماه حقوق اصلا سفری داشته باشد، چه برسد به سفر خارج از کشور و جزایر گرمسیری، همین کیش و قشم هم گیر کمتر کارمند یا کارگر حقوق بگیری می‌آید، پس اگرچه به صورت شکلی در مورد این موضوع با ایتالیا برابری می‌کنیم اما به صورت ماهوی ول معطلیم.

مضاف بر این باید به این نکته توجه داشته باشیم که در امریکا حقوق کارمند و کارگر به گونه‌ای است که اغلب یک فرد با یک شغل در ماه، می‌تواند زندگی خوبی داشته باشد. خانه و ماشین بخرد و برای مسافرتهای چند سال یک بارش بدون نیاز به مرخصی با حقوق پول پس انداز کند. این چیزی است که احتمالا به قدری به نظر مور بدیهی است که اشاره‌ای به آن نمی‌شود حال آنکه در کشور ما، با یک جا کار کردن اغلب نمی‌شود از پس مخارج روزانه و اجاره خانه برآمد، تا چه رسد به مسافرت و خرید خانه و ماشین و زندگی خوب داشتن.

دومین کشور فرانسه است:

فرانسه در مدارسش قوانین سختگیرانه‌ای در مورد غذا برای کودکان دارد. غذایی که برای ناهار روزانه‌ی بچه‌ها سرو می‌شود علاوه بر خوشمزه بودن باید سالم و با نیازهای یک کودک در حال رشد متناسب باشد، این در حالی است که در امریکا به سلامت غذا توجهی نمی‌شود و اغلب غذاهای فست فودی در دستور کار مدارس است. فرانسوی ها معتقدند که یکی از افتخاراتشان وجود آشپزهای مشهور و منحصر به فرد در تمام دنیا است و دوست ندارند ذائقه‌ی بچه‌ها را که ممکن است آشپزهای معروف آینده باشند خراب کنند، در همین راستا، سرو حرفه‌ای غذا توسط خود سرآشپز در ظرفهای زیبای چینی و لیوانهای مرغوب شیشه‌ای در دستور کارشان قرار دارد. مطلب بعدی این است که دولت فرانسه معتقد است این هزینه‌ای که برای سلامت بچه‌ها می‌شود در آینده باعث صرفه جویی در هزینه‌های درمان خواهد شد که تماما بر دوش دولت است، بنابراین یک جور سرمایه گذاری به حساب می‌آید، نه هزینه.

حال آنکه در امریکا غذا در سینی‌های بزرگ فلزی یا ظروف یک بار مصرف سرو می‌شود.

خب نیاز به گفتن نیست که از آنجایی که در مدارس دولتی ناهار که هیچی، نون خشک هم به بچه‌ها نمی‌دهند و هزینه ماژیک  و بخاری مدرسه را هم از اولیا با زور یا تزویر تیغ می‌زنند در این مورد از هر دو کشور یعنی هم فرانسه و هم امریکا عقبیم.

در مورد سینی‌های فلزی بد شکل و بدقواره‌ای که در اغلب دانشگاه‌ها در آن غذای بی کیفیت سرو می‌شود و یا غذاهای نذری و حتی خرید و فروش غذای داغ در ظروف یک بار مصرف هم سکوت اختیار می‌کنم.

مسئله‌ی بعدی برتری فرانسه بر امریکا آموزش های جنسی به کودکان است. سیستم آموزش جنسی در امریکا بر مبنای ایجاد وحشت از بیماریهای مقاربتی و آموزش پرهیز قرار دارد اما در فرانسه بر مبنای پیوند دادن سکس و عشق و در عین حال آموزش حفاظت استوار است، در فرانسه آموزشهای کنترل بارداری و حفاظت از سلامت در اختیار کودکان قرار می‌گیرد. فرانسه توانسته با این روش بارداری نوجوانان و بیماریهای مقاربتی را به طرز چشمگیری کاهش دهد اما امریکا در این مورد موفق نبوده است. به نظر می رسد ترساندن یک نوجوان که در اوج تمایلات جنسی است عامل بازدارنده‌ی کافی برای اجتناب از اعمال پرخطر نیست اما از آنجایی که تربیت ذهنی کودک برای پیوند دادن عشق و رابطه‌ی جنسی عامل به تعویق افتادن اعمال جنسی تا مرحله‌ی رشد عقلی است، لاجرم اعمال پر خطر نیز به طرز چشمگیری کاهش پیدا می‌کند.

در مقایسه با ایران که اساسا آموزش جنسی جزو خطوط قرمز حکومت است باید بگویم که باز از دو کشور عقبیم و اندر خم یک کوچه هستیم و به نظر می‌رسد تا سالهای سال نیز چنین خواهیم بود!

برتری دیگر فرانسه بر امریکا این است که با مالیاتی که از شهروندانش می‌گیرد تمام این هزینه‌ها را برای آنها رایگان انجام می‌دهد:

شهریه‌ی مدرسه و دانشگاه

هزینه‌های درمان

حال آنکه بیشتر مالیاتی که امریکایی‌ها می‌دهند صرف تسلیحات جنگی می‌شود تا صرف رفاه مردم.  خوبی این فیلم این است که اطلاعات آدم را بالا می‌برد و شاید این احساس کاذب را پدید بیاورد که مثلا چون در مورد صرف بودجه برای تسلیحات جنگی با امریکا مشابهت داریم، پس از یک جهاتی داریم در امریکا زندگی می‌کنیم!!!

کشور بعدی فنلاند است که بالاترین رتبه را در رده بندی کیفیت آموزش در جهان دارد.

باید بدانیم که در سال 1960 وضعیت کیفیت آموزش در فنلاند بسیار ناامید کننده بوده اما مدیران آگاه کشور دست به تغییرات اساسی می زنند و در سال 2000 خود را به بالاترین رتبه جهانی می‌رسانند. آنها مشق شب را از کارهای بچه ها به طور کامل حذف یا در حد ده دقیقه در روز کاهش می‌دهند چون بچه‌ها باید زمان بیشتری برای بچگی کردن و لذت بردن در زندگی داشته باشند. در عین حال زمان آموزش را به 20 ساعت در هفته کاهش می‌دهند و برای این که همین میزان کم برای آموزش بچه‌ها کافی باشد، درسهای غیر ضروری و غیر کاربردی را حذف می‌کنند. اما وقتی از غیر کاربردی حرف می‌زنم منظورم ادبیات و هنر نیست، چرا که هدف از مدرسه در فنلاند پیدا کردن رضایت و مسیری است که در زندگی آرامش و شادی را برای فرد به ارمغان می‌آورد. نوجوانان در فنلاند هر کدام حداقل به سه الی چهار زبان مسلطند.

تعداد امتحانات را کم کردند و در عین حال امتحانات چند گزینه‌ای را به طور کامل از میان بردند چرا که سوالات چند گزینه‌ای بچه‌ها را با سواد سطحی و به درد نخور بار می‌آورد.

این در حالی است که امریکا با این تفکر که شعر یاد گرفتن چطور ممکن است به درد پیدا کردن شغل بخورد، شعر و ادبیات را از آموزش درسی خود حذف کرده است. در امریکا چیزهای ضروری به صورتی که حداقل استفاده از مغز را نیاز داشته باشد، آموزش داده می‌شود اما در فنلاند آموزش بر مبنای پرورش خلاقیت قرار دارد، به همین دلیل آموزش شعر و هنر و موسیقی در فنلاند بسیار مهم است.

در فنلاند مدرسه‌ی خوب و بد وجود ندارد. بهترین مدرسه، نزدیک ترین مدرسه به خانه‌ی افراد است. تمام مدارس به لحاظ کیفیت آموزش و محیط یکسانند. هیچ مدرسه‌ای لباس فرم ندارد و بچه‌ها آزادند تا هر لباسی که دوست دارند بپوشند. اگر پدر و مادری وسط سال مجبور به جابجایی شهر یا خانه‌شان باشند نگران خریدن یونیفورم مخصوص برای بچه‌شان نخواهند بود. مدارس کاملا رایگان هستند و گرفتن هر گونه هزینه‌ای به هر بهانه‌ای از اولیا غیر قانونی است. کیفیت بالای مدارس دولتی عملا وجود مدارس خصوصی را در اغلب شهرها از میان برده است، همین موضوع سبب می‌شود که بچه‌های پولدار در کنار بچه‌های فقیر تحصیل کنند و با آنها دوست شوند و همین امر سبب می‌شود در آینده از پولدارهای خودشیفته که به هر قیمتی حاضرند دمار زیردستان خود را در بیاورند خبری نباشد. یادم رفت بگویم که تمام مدارس ابتدایی زمین و پارک بازی دارند. نیازی نیست برای دستشویی رفتن اجازه بگیری چون بچه‌ها، معلم و کلاس را در حکم یک خدمت و موهبتی می‌بینند که به آنها تقدیم شده است و آنها تمایلی به فرار از کلاس و مدرسه ندارند و نیازی نیست با زور و حضور و غیاب آنها را سر کلاس نگه داشت. در فنلاند تفکر مستقل و رویکرد انتقادی به بچه‌ها آموزش داده می‌شود، آموزش احترام به خود و دیگران و شاد زندگی کردن از تمام چیزهای دیگر مهمتر است.

خودتان سیستم آموزشی فنلاند را با کشور خودمان مقایسه کنید، بنده حرفی نمی‌زنم.

کشور بعدی اسلوونی:

در این کشور دانشجو، پس از پایان تحصیلات، بابت خدمات تحصیلی‌ای که رایگان گرفته هیچ بدهی‌ای به دولت ندارد در دنیا فقط ده کشور وجود دارند که تحصیل در آنها به معنای حقیقی رایگان است، حتی تحصیل برای دانشجویان خارجی نیز کاملا مجانی است. جالب این است که یکی از دولتهای اسلوونی تصمیم می‌گیرد که تغییراتی در شهریه‌ی دانشگاه‌ها اعمال کنند و 50 دانشجو با تظاهرات مسالمت آمیز و رای زنی موفق می‌شوند از اجرایی شدن آن تصمیمات جلوگیری کنند و دولت بعدی تصمیات دولت قبل را ملغی می‌کند.

خب در مقایسه با کشور خودمان می‌شود گفت در این یک مورد از اسلوونی عقب‌تر و از امریکا جلوتریم.

چرا از اسلوونی عقب‌تریم؟ چون تمام دانشگاه‌ها در ایران رایگان نیستند و ورود به دانشگاه‌های دولتی با غول کنکور سر راه، کار حضرت فیل است و  در پایان تحصیل هم خدمت به دولت را به تعداد سالهای تحصیل بدهکاریم اما باز هم خدا را شکر، حداقل از امریکا جلوتریم.

البته از حق نباید گذشت که بسیاری از دانشگاه‌های امریکا به دانشجویان مستعد بورسیه‌ی رایگان تحصیلی می‌دهند. این چیزی است که در فیلم به آن اشاره‌ای نشده.

کشور بعدی آلمان:

آلمانی‌ها هفته‌ای 36 ساعت کار می‌کنند و امریکایی‌ها هفته‌ای 40 ساعت و ما هفته‌ای 44 ساعت.

در آلمان باید فضای کارخانه‌ها نورگیر باشد تا کارمندان و کارگران بیمار و افسرده نشوند. چنین قانونی در مورد فضای کارخانه‌ها در ایران و امریکا وجود ندارد.

آلمانیها با یک شغل در ماه تامین هستند و اوقات فراغت زیاد خود را صرف تفریح و مطالعه و وقت گذراندن با خانواده می‌کنند. قهوه می‌خورند، از زندگی لذت می‌برند و تمام کافه‌ها و رستورانها و خیابانها، عصرها شلوغ و پر رفت و آمد است. دولت آلمان به قدری به سلامت روان مردمش اهمیت می‌دهد که هر کس احساس استرس یا افسردگی کند با بیمه‌ی خدمات درمانی و به صورت رایگان می‌تواند هر چند ساعتی که خودش صلاح می‌داند از خدمات مشاوره بهره‌مند شود، حتی این خدمات روان درمانی می‌تواند شامل سه هفته اقامت رایگان در هتلهایی با چشمه آب گرم (اسپای) یا خدمات ماساژ  شود!

مطلب بعدی این است که در هر کارخانه تعداد زیادی از کرسی‌های هیئت مدیره باید به نمایندگان سندیکای کارگری متعلق باشد. این مسئله سبب می‌شود که حقی از کارگران تضییع نشود و در صورت تخلف کارخانه‌ها، آن کارخانه جزای عملش را به سرعت بپردازد. از سوی دیگر این سیاست کارگران را به دلسوزان کارفرما بدل می‌کند. آنها در مشاوره‌های پی در پی برای بسیاری از مشکلات راهکارهایی بسیار کاربردی و ساده ارائه می‌دهند که موجب پیشرفت کارخانه می‌شود.

ماجرای کارخانه‌ی مینو را که شنیده‌اید؟ مشکل این بوده که دستگاهی که شکلاتها را جلد می‌کرده بعضی‌ها را خالی بیرون می‌داده، رییس کارخانه در حال رای زنی با سوییس بوده که دستگاه پیشرفته‌تری بخرد که با نور لیزر شکلاتهای خالی را شناسایی می‌کند و از نوار انتقال حذف می‌کند، او در بازدید از کارخانه یک کارگر را می‌بیند که پنکه‌ای به سمت دستگاه انتقال گذاشته و پوستهای خالی با باد پنکه از نوار انتقال بلند می‌شدند و روی زمین می‌ریختند؛ به این ترتیب با یک ترفند و ابتکار ساده، هزینه‌ی بسیار گزافی از دوش کارخانه برداشته می‌شود.

در آلمان مکاتبات به هر نحو بعد از ساعت اداری یا در ایام تعطیلات با کارمندها ممنوع است.

اما تمام اینها را بگذارید گوشه‌ی ذهنتان تا شما را به برترین آموزش اخلاق انسان مدار در مدارس آلمان ببرم. در آلمان در تمام مدارس یک درس وجود دارد به نام چمدان فرار. به بچه‌ها می‌گویند فرض  کنید فقط یک ساعت وقت دارید تا در یک چمدان کوچک چیزهایی که برایتان ارزشمند است را جمع کنید و به مقصد نامعلومی فرار کنید چون عده‌ای قصد دارند بدون هیچ دلیلی شما را بکشند وقتی بچه‌ها به معنای حقیقی کلمه، ترس و یاس و اندوه را تجربه کردند و چمدان فرارشان را آماده کردند، معلم به آنها می‌گوید این کاری بود که ما در جنگ جهانی با یهودیان کردیم.

صداقت و عدم تمایل به دروغپردازی یا پنهان کاری در مورد گذشته صلح طلب بودن و اخلاق مدار بودن نسل آینده‌ی آلمان را بیمه می‌کند. حکومت آلمان تمایل دارد با بیان فجایع تاریخی همچون داغ ننگی بر پیشانی آلمان، گذشته را جبران کند و نسلی را پرورش دهد که هرگز چه با دلایل مذهبی، چه نژادی و چه هر نوع برتری طلبی غیر انسانی دیگری، جنگی را در هیچ برهه‌ی دیگری از تاریخ آغاز نکنند. این حکومت سعی دارد به جای تزریق فراموشی به نسل آینده بفهماند که تاریخ آلمان در بتهون و باخ خلاصه نمی‌شود و نسل کشی و شرارت هم بخشی از گذشته‌ی آلمان است.

در همین راستا تابلوهای آزار و تحقیر یهودیان با همان فونتهای سابق در جاهای سابق شهر نصب شده است. همان طور سنگ قبرهای نمادین از خانواده‌های بیرون رانده شده و کشته شده در پیاده روها. در اینجا مایکل مور می‌گوید به این فکر می‌کنم که چقدر از این تابلوها در مورد آزار و تحقیر سیاه پوستان، فروش برده یا حق رای نداشتن زنان یا تبعید سرخپوستان، در جای جای شهر برای فرهنگ سازی نسل آینده به آنها بدهکاریم.

ما در کجای تاریخمان از کشتار کولبرها، کوچاندن اجباری کوردها، خوردن زنده زنده‌ی قربانیان غیر شیعه توسط ملازمان شاه عباس، حقهای نداشته‌ی زنها، قتل عام بی رحمانه‌ی حیوانات و ده‌ها و صدها اعمال ناشایست دیگر عکس و تابلو نصب و ابراز شرمندگی خواهیم کرد؟

اگر قرار باشد فقط یک چیز را از آلمان بیاموزیم، آن، پذیرش نیمه‌ی تاریک وجودمان است.

پرتغال از این جهت بر امریکا برتری دارد که از مصرف مواد مخدر در آنجا جرم زدایی شده. پرتغال توانسته با این کار، مصرف مواد مخدر در کشورش را کاهش دهد، من پیش از دیدن این فیلم هم گفته‌ام، ممنوع کردن خرید و فروش مواد مخدر توسط دولتها، قیمت مواد را بالا می‌برد، بالا رفتن قیمت مواد مخدر، این کار را به تجارت پرسودی تبدیل می‌کند و آدمهای بیشتری برای فعالیت در حوزه‌ی مواد مخدر تشویق می‌شوند. از سوی دیگر این افراد سعی می‌کنند افراد بیشتری را به بلای اعتیاد دچار کنند تا پول بیشتری به جیب بزنند.

در فیلم به این اشاره می‌شود که جرمزدایی به تنهایی در کاهش اعتیاد موثر نیست و قبل از آن دولت باید راه درمان بدون هزینه را برای تمام افراد فراهم کند. کاملا هم درست به نظر می‌رسد. وقتی درمان رایگان برای افراد فراهم باشد، خیلی‌ها هستند که به جای این که از فرط افسردگی به مواد مخدر پناه ببرند رفتن پیش روان شناس و مشاوره و روان درمانی را انتخاب می‌کنند. از سوی دیگر خود معتادین هم برای ترک مواد به راحتی و بدون داشتن دغدغه‌ی مالی اقدام میکنند.

از سوی دیگر کارگردان به این اشاره می‌کند که افزایش زندانی و مجرمین در زندانها برای امریکا یک نوع برده داری نوین است، چرا که زندانیان با حقوق ساعتی 23 سانت کار می‌کنند. سپس او به کمپانی‌هایی اشاره می‌کند که از این نیروی کار ارزان استفاده می‌کنند. هیچ وقت فکر می‌کردید ویکتوریا سیکرت با آنهمه دبدبه و کب کبه‌اش جزو این کمپانی‌ها باشد؟

نروژ زندانهایی دارد که اساسش بر بازپروری استوار است و نه انتقام. مایکل مور به جزیره‌ای بی نظیر می‌رود و زندانهایی را نشانمان می‌دهد که مثل هتلهای پنج ستاره هستند، منظره‌ی قشنگ، سوییتهای اختصاصی با تمام امکانات، از شنا گرفته تا باشگاه و دوچرخه سواری و غذای خوب و عالی... اما چرا؟

چون دولت نروژ معتقد است ارزشمندترین چیزی که انسان دارد آزادی است و اگر قرار است به عنوان مجازات، آزادی انسانی گرفته شود، همین موضوع برای درس گرفتنش کافی است و بجز آزادی قرار نیست چیز دیگری از او دریغ شود. دولت نروژ معتقد است که وجود آرامش و امنیت برای زندانی و دریافت عشق و محبت از جانب جامعه‌ای که به او آسیب زده و او را به مجرم تبدیل کرده است، در طول گذراندن دوران محکومیت او را برای زندگی پاک و سالم داشتن در اجتماع آماده می‌کند.

البته این را هم بگویم که این زندانهای دوست داشتنی جایزه‌ی زندانیان خوش رفتار است، اما می‌شود به زندانهای امنیتی اولیه هم حداقل سه ستاره داد: استفاده از موسیقی و گروه های ارکستر با شعرهایی که مضمونشان تغییر دنیا در جهت بهبودی به دست تک تک افراد است، تابلوهای نقاشی و آثار هنرمندانه بر دیوارهای زندان، کتابخانه های مجهز، سلولهایی با سرویس بهداشتی اختصاصی و تمیز و تلویزیون و پنکه و یخچال ، امکان پرداختن به کارهای هنری، شرکت در کلاسهای مختلف مثل کلاس فلسفه، داشتن کنسولهای بازی و کلید اختصاصی سلول خود، استودیوی مجهز برای ضبط رایگان آثار احتمالی زندانیان، خشکشویی و سوپرمارکت، نگهبانهای بدون سلاح که تنها سلاحشان زبانشان است، امکاناتی است که در زندانهای اولیه برای تمام زندانیان فراهم است.

به نظر می‌آید این ایده کاملا درست و حساب شده است چرا که در کشورهایی مثل امریکا یا کشور خودمان که زندان، مکانی خوفناک و آلوده و غیر قابل تحمل است و با زندانیان به جای احترام و محبت، با تحقیر و توهین و خشونت رفتار می‌شود، نرخ بازگشت دوباره مجرمین به زندان بالاتر است. نزدیک به 80 درصد مجرمین در این کشورها دوباره برای خلافهای مکرر دستگیر می‌شوند اما در نروژ این آمار فقط بیست درصد است.

در سایه‌ی چنین تربیتی، مردی که پسرش در یک ترور بی‌رحمانه کشته شده بود در جواب مور گفت که هیچ وقت آرزو نمی‌کند قاتل پسرش کشته شود چون اگر چنین کند، خود را در حد همان قاتل پایین آورده است. او می‌دانست که حداکثر حکم زندان در نروژ 21 سال است. حتی مور از او پرسید آیا آرزو نمی‌کردی وقتی پسرت به تو زنگ زد و گفت یک نفر دارد تیراندازی می‌کند به او می‌گفتی به طبقه‌ی بالا برود و یکی از تفنگهای شکاری را برای حفاظت از خود بردارد؟ پدر گفت: «نه، آرزو می‌کنم که کاش به او به جای این که گفتم در ویلا را ببندد و در جایی پنهان شود، گفته بودم که سعی کند با شنا از جزیره دور شود. چون کسانی که این کار را کرده بودند، زنده مانده بودند.»

 تونس

از این جهت مورد توجه مایکل مور قرار می‌گیرد که کشوری مسلمان است ولی سقط جنین نه تنها قانونی و آزاد است بلکه به طور رایگان و با هزینه‌ی دولت و در بیمارستانهای مجهز انجام می‌شود.

مقامات دولت تونس اگرچه به لحاظ شرعی و اخلاقی سقط جنین را دوست ندارند ولی می‌دانند که غیرقانونی کردن این موضوع، نه تنها مانع سقط جنین نمی‌شود بلکه صدمات بیشتری به دنبال خواهد داشت. در مقایسه با امریکا باید بدانیم که سقط جنین در تعدادی از ایالات امریکا قانونی است و در مقایسه با ایران هم که خودتان می‌دانید.

مطلب قابل ذکر در این میان، این است که تونس سالها مستعمره‌ی فرانسه بوده است و به نظر می‌رسد این سطح از مصالحه و مسامحه بیشتر از آنکه ذاتی باشد، اکتسابی است.

کشور بعدی ایسلند است.

ایسلند اولین کشور جهان که یک زن را با انتخاب دموکراتیک به عنوان رئیس جمهور برگزید. زنی که یک روز را هم در دوران ریاست جمهوری‌اش در هتل نخوابید بلکه مهمان خانه‌های مردم بود و حتی با بچه‌های آنها روی تختهایشان می‌خوابید اما پس از ایسلند زنهای زیادی در دنیا با انتخابات به قدرت رسیدند و می‌شود ایسلند را در این زمینه سردمدار حقوق زنان دانست. اما در امریکا هنوز زنی با رای مردم به مقام ریاست جمهوری نرسیده است. در ایران هم که قربانش بروم زن، اصلا نمی‌تواند به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری قد علم کند، چه برسد به این که رای بیاورد و به این مقام برسد.

ایسلند معتقد است گذاشتن یک زن در پست‌های مهم صرفا نمایشی و حتی گذاشتن دو زن، کماکان آنها را در اقلیت محض قرار می‌دهد به همین دلیل قانونی تصویب کرده که در هیات مدیره‌ی هر شرکت تعداد زنان نباید از 40 درصد کمتر باشد. همین طور تعداد مردان.

شاید خیلی مواقع از زنهایی که در ایران وزیر هستند یا در مجلس حضور دارند خزعبلاتی زن ستیزانه شنیده‌ایم، درست است که نیم این ماجرا برمی‌گردد پذیرندگان صلاحیت ایشان، کارشان را در سوا کردن افراد مد نظر خود، خوب بلد هستند اما بی شک یکی دیگر از عوامل تسخیر شدن ایشان توسط گفتمان غالب مردسالار، در اقلیت محض بودنشان است.

جالب است بدانیم در فروپاشی اقتصادی ایسلند تنها موسسه اودور کپیتال بود که هیچ ضرری را متوجه مشتریانش نکرد، بانکی که زنان موسس آن از اصل ساده‌ای پیروی می‌کردند: «هیچ وقت چیزی که ازش سر در نمی‌یاری رو نخر.»

در تمام جهان 99 درصد تصمیمات پرمخاطره اقتصادی که منجر به شکست می‌شود توسط مردان اتخاذ می شود، چرا که مردان خواهان جهش‌های اقتصادی هستند، ظاهرا این امر متناسب با بالا رفتن هورمون تستسترون در خون است که علاوه بر سودهای بسیاری که دارد، ضررش این است که اعتماد به نفس کاذب ایجاد می‌کند، اما زنان کمتر نسبت به مردان دچار بلندپروازی‌های غیر منطقی می‌شوند بنابراین وجود زنان در کنار مردان در امور مدیریتی، ریسک شکست را به طرز چشمگیری کاهش می‌دهد.

از طرف دیگر، دولت ایسلند ضرر و زیانی که بانکها به مردم وارد کرده بودند را تمام و کمال پرداخت نمود و 70 نفر از مسئولین بانکهای خاطی را محاکمه و زندانی کرد. این در حالی است که در موارد مشابه در امریکا فقط یه نفر به زندان محکوم شده است. این ماجرا را مقایسه کنید با ورشکستگی بانکهای خصوصی و آنچه به سر مالباختگان در ایران آمد، از سالها تظاهرات کردن و خود کشی و خودسوزی گرفته تا این که فقط بعضی‌هایشان به بخشی از پولشان رسیدند، آن هم پس از سالها انتظار و از دست رفتن ارزش سرمایه‌هایشان. به گمانم مثل امریکا محاکمه‌ و زندانی گسترده‌ای هم در کار نبوده است.

در پایان مایکل مور از زنان عالی رتبه‌ی ایسلند می‌پرسد به نظرتان چرا ما این قوانین خوب را در امریکا نداریم؟ مصاحبه شونده پاسخ می‌دهد: «شما انفرادی فکر می‌کنید. به این که چه چیزی برای من و خانواده‌ام خوب است. اما ما مثل یک خانواده‌ی بزرگ هستیم. در جامعه‌ی ما هر کس تلاش می‌کند تا از اعضای دیگر مراقبت کند. این به خاطر حضور گسترده‌ی زنان در سیاست است. ذات زنانه بر چنین رویکردی تاکید دارد.»

رییس جمهور سابق ایسلند (اولین رییس جمهور زن در دنیا) می‌گوید: «اگر راهی برای نجات دنیا وجود داشته باشد از مسیر مشارکت زنان می‌گذرد. ما به دنبال حل مشکلات جهان با جنگ نیستیم. ما مشکلات را با گفتگو حل می‌کنیم. زنان به دنبال نجات کودکان هستند، به دنبال نجات بشریت. وقتی مردان هم بتوانند با شیوه‌ی نگرش آنها به دنیا نگاه کنند، آنوقت جهان جای بهتری خواهد شد.»

شخص دیگری به مور می‌گوید: «شما چطور می‌توانید احساس خوبی داشته باشید وقتی می‌دانید عده‌ای در همسایگی شما هستند که غذای خوبی برای خوردن ندارند، پول رفتن به دکتر را ندارند یا نمی‌توانند امکانات مناسب برای تحصیل داشته باشند؟ من نمی‌توانم.»

در پایان مایکل مور به تمام اتفاقات خوبی اشاره می‌کند که در امریکا افتاده و پیشرفت و تغییر قانونی که رخ داده، به تشکیل اتحادیه‌های کارگری، زودهنگام ترین مبارزات زنان برای کسب حق رای، متوقف شدن قانون اعدام در ایالت میشیگان و پیرو آن در بسیاری از ایالات دیگر امریکا، اصدار اجازه‌ی ازدواج برای همجنسگرایان و ...

و ابراز امیدواری می‌کند رویای ساختن مدینه‌ی فاضله در امریکا میسر خواهد شد اگر و فقط اگر، این رویا از سر گرفته شود و امریکایی‌ها به آنچه در مسیر ترقی آغاز کرده بودند، بازگشت کنند.

دقیقا به شیوه‌ی او من هم به نکات مثبت تاریخ ایران اشاره می‌کنم، به دادن حق رای به زنان در سال 1341 مصادف با 1962 میلادی، قوانین اصلاحات ارضی، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها، ایجاد امکان سواد آموزی رایگان برای دورافتاده‌ترین روستاها و امکان تحصیل رایگان و اجباری برای همه، تغذیه رایگان در مدارس ابتدایی و مهدکودکها، ایجاد بیمه تامین اجتماعی برای خدمات بهداشت رایگان و بازنشستگی و...

و می‌گویم:

گرچه شب تاریک است

دل قوی دار، سحر نزدیک است...

 

06/02/1400