نقد و برررسی فیلم هلندی ستون نویس یا مقاله نویس The Columnist
توجه: این نوشتار ماجرای سخیف فیلم را لو میدهد!
فیلم ستون نویس محصول سال 2019 بسیار خوب شروع می شود. به نظر می رسد قرار است با واکاوی عمیق یکی از معضلات روز که حملههای سایبری به حسابهای اینترنتی اندیشمندان است رو به رو شویم اما خیلی زود، اسیر بودن سازندگان اثر، در دام جنسیت زدگی با بی منطقی هر چه تمام، مسیر داستان را از یک داستان رئال اجتماعی به یک داستان ژانر وحشت بیمنطق میکشاند.
ماجرا از این قرار است که فمکه بووت (کاتیا هربرس) یک مقاله نویس، در یک روزنامه است که دربارهی حقوق زنان، قلم میزند و به یکباره توسط حسابی که دنباله روهای فراوانی دارد مورد هجمههای اینترنتی قرار میگیرد. او سعی میکند تمام حمله ها را نادیده بگیرد ولی تهمتها و خصوصا لفظ «بچه باز» خواب از چشمش ربوده و بر تمام زندگی اش سایه افکنده. این در حالی است که مرد نویسنده ای که به عنوان، جفت در کنارش قرار می گیرد با آرامش هر چه تمام می نویسد و مشکلی ندارد.
فمکه برحسب تصادف یکی از فحاشان خود را پیدا می کند. او همسایهی فمکه است و با آنکه علیه او مرتب توییت زده، او را نمی شناسد و با خوبی و خوشی با او سلام و احوالپرسی میکند. بالاخره در فرصتی که دست میدهد و مرد برای نصب دوربین بالای پشت بام رفته، فمکه یواشکی به او نزدیک میشود و هُلش میدهد و اولین قتل، اتفاق میافتد. فمکه انگشت او را قطع می کند و با خود میبرد.
بعد از این، شاهد کشف مخالفان توسط فمکه و قتلهای پی در پی توسط او هستیم حال آنکه حداکثر کدگزاری که برای نشان دادن عصبیت فمکه گذاشته شده است، کندن پوست لبش است. جالب اینجاست که به طرز معجزه آسایی همواره هیچ کس فمکه را در هنگام ارتکاب به قتل یا ترک منزل قربانیان نمیبیند. حتی یکی از قربانیان از خانه فرار میکند و پیرزن همسایه فمکه را در حال تعقیب او با اسلحه میبیند ولی باز شاهد دستگیری فمکه نیستیم. لابد باید اینجور تصور کنیم که همین یک شاهد بینوا هم که گیر کشور قاتل پرور هلند آمده، به اختلال پریشی چهرهای دچار بوده است.
کارگردان، برای این که مانیفستی علیه فمنیسم صادر کند و ماجرای قتل ها را دوسال کش دهد تا چهرهای هر چه پلیدتر و دیوانه تر از یک نویسندهی فمنیست تصویر کند، سنگ تمام گذاشته. برای این منظور تمام مردم شهر را در خواب غفلت و پلیس کشور هلند را از شخصیتهای احمق و احمقتر، ابلهتر جلوه داده است. برای مثال فمکه هیچ جایی تمهیدی برای به جا نگذاشتن اثر انگشت یا پاک کردن آن، به کار نمیبرد. شال گردن جفتش را در دومین صحنهی جنایت جا میگذارد. با خون مقتول روی دستهایش راه میافتد در شهر و به خانه میرسد و دهها المان بی منطق دیگر که فیلم را حتی از خیالبافیهای یک کودک عصبانی پنج ساله، فروتر میسازد.
واقعیت این است که در مخیلهام نمیگنجید که روزی فیلمی به لحاظ محتوایی و منطق فیلمنامهای، بدتر از پایان نامهی حامد کلاهداری ببینم و این که پایان نامه، فضاحت خود را به فیلمی خارجی ببازد به نظرم نامحتملترین ممکن میآمد!
چه میشود کرد؟ جهان همواره عجیبترین راهها را برای شگفت زده کردن انسان به کار میبندد!
تنها میتوانم توصیه کنم که این فیلم را «هو» کنید!!!