فیلم ماهی و گربه به کارگردانی شهرام مکری
ماهی و گربه فیلمی به کارگردانی و نویسندگی شهرام مکری و تهیه کنندگی سپهر سیفی محصول سال ۱۳۹۲ است.
تمام فیلم ماهی و گربه در یک سکانس پلان اتفاق میافتد. شهرام مکری و محمود کلاری همراه با گروه بازیگران فیلم یک ماه تمرین کردند تا بتوانند این تکشات طولانی را ضبط کنند.
اما چرا فیلم ماهی و گربه فیلم خوبی نیست؟
فیلم ماهی و گربه تنها و تنها یک به رخ کشیدن تکنیک است، بی آنکه مولفه ی اصلی یک فیلم یعنی داستان پرکشش و سرگرم کننده را در خود داشته باشد.
شهرام مکری برای به تصویر کشیدن یک فیلم در یک سکان سپلان طولانی، در ابتدای اثر تمهیدات مناسبی می چیند اما از یک جایی به بعد فیلم به شدت خسته کننده می شود، زمان اثر که در یک ساعت اول، خطی است به یک باره به دلیل محدودیتی که تکنیک پدید آورده دوری می شود، بهترین و جذابترین قسمتهای روایت که شخصیتها و کلیت را از تختی و بی عمقی نجات می بخشد، خرده داستانهایی است که به شیوه ی رادیویی و نه سینمایی روایت می شوند، مثل داستان عشق پدر کامبیز یا داستان غرق شدن خواهر مادربزرگ یکی از شخصیت ها در سرداب.
شاید بی دقتی و شاید سختی تکرار سکانس پلان سبب شده، فیلم در مورد برخی از جزییات دقت لازم را نداشته باشد، مثلا پدر کامبیز در روایت داستانش می گوید وقتی ده ساله بوده مهناز را از این که با پاترول تصادف کند، نجات داده و بعدا در دانشگاه مهناز را ملاقات کرده است و پسر در نفی این داستان می گوید: «فکر می کنم پدر اینها را تخیل کرده چون زمان دانشگاه پدر پاترول نبوده.» (باید می گفت چون حتی تا زمان دانشگاه پدر پاترول نبوده، یا زمان ده سالگی پدر پاترول نبوده)
تکنیک فخر فروشانه اثر اصلا مناسب برای این داستان نیست و به جای افزایش لذت، در داستان و فیلم خلل های جورواجور وارد می کند، یک نمای گنگ از کفشی در جنگل به ما نشان داده می شود که چون نمای درست و حسابی بسته ای از پدر کامبیز و کفش هایش نداشته ایم نمی فهمیم این جنازه ی پدر کامبیز هست یا نیست، حرکت دوربین پشت شخصیتها در آن جنگل و دریاچه اطناب بسیار دارد و جان بیننده را به لبش می رساند حال آنکه شاید این تکنیک متفاخر برای یک لوکیشن محدود و کوچک تا این حد اطناب ایجاد نمی کرد.
نمای پایانی که قتل مارال است، باز هم به دلیل تکنیک به شیوه ای رادیویی روایت می شود.
خلاصه بگویم که انگار دو ساعت تمام در کنسرت یک پیانیست نشسته ای که سرعت عجیب و غریبی در فشردن کلیدهای پیانو دارد، اما بی آنکه آهنگ اعجاب آمیزی روایت کند، یک بند از سر تا ته پیانو را با سرعت شگفت انگشتهایش می نوازد، آن وسطها هم چند ملودی گوشنواز که شنیده می شود از مدیوم پیانو نیست و از جای دیگر است،دست آخر، بعد از دو ساعت که پیانیست بالاخره به این نتیجه رسیده که قطعه اش را بنوازد، صدای پیانو قطع می شود و مجری روایت می کند که درست در این لحظه، استاد هنر، قطعه اش را در فلان دستگاه و به فلان شیوه آغازیده است و جزییات نتها را بیان می کند تا بلکه تماشاگر بتواند با تکیه به تخیل خود صدای پیانو را تصور کند!
در یک کلام این تکنیک که شاید برای یک فیلم کوتاه یا داستانی متفاوت یا لوکیشن دیگری می توانست زیبایی آفرین باشد در این فیلم تنها به عنوان عامل اخلال عمل می کند و هنرمند حقیقی، تماشاگری است که تمام اثر را با تکیه بر یک بریده ی روزنامه و تعلیقهای جعلی ساخته ی ذهن خودش تحمل می کند تا به انتها برسد!
#ارغوان_اشترانی
#نقد_فیلم