امروز رفته بودم انتشارات رهنما که برای یکی از مشتری ها چند تا کتاب بخرم، من و یک آقای سبیلو جلوی پیشخوان انبار منتظر بودیم کتابهایمان را بیاورند، آقای سیبیلو به مرد لاغر آن طرف پیشخوان که از کارمندان نشر رهنما بود گفت: «مثل این که خیلی خسته ای؟» مرد لاغر گفت: «دیشب اسباب کشی داشتیم، تا سه صبح بیدار بودم، صبحم ساعت هفت بیدار شدم اومدم سر کار» بعد یک نگاه به من کرد و با سر به من اشاره کرد و گفت: «امان از دست این زنها، هیچی نمی فهمند، زنم بوفه ی نو رو گذاشت دم در و گفت از مد افتاده، کمد لباسش داره می ترکه اما تا من حقوق می گیرم باید بره یه چیزی بخره، ما بعد بیست سال زندگی هنوز اجاره نشینیم ولی هر سال می گه باید مبلها رو عوض کنیم.» 

گفتم: «حالا چرا جمع می بندید و می گید زنها؟ زنی که تو زندگی شماست این طوریه، دلیل نمی شه که همه زنها این طور باشند» گفت: «والله من غیر از این ندیدم.» گفتم: «لابد خانمت خانه داره، اغلب زنهای خانه دار چون خودشون نمی دونند پول درآوردن چقدر سخته از این بریز و به پاشها زیاد دارند»

گفت : «آخه هیچ کدوم از زنهایی که من دیدم حاضر نیستند کار کنند...»

گفتم: «شما حاضری به زنت حق طلاق بدی؟ حاضری بهش حق حضانت و حق دائمی خروج از کشور بدی؟»

گفت: «نه، دیگه چی می مونه اون وقت برای من؟»

گفتم: «نه دیگه نشد، شما دلت می خواد یه زنی داشته باشی که مثل من بتونه پول در بیاره، بهت به چشم یه دستگاه پولسازی نگاه نکنه ولی در عین حال به قوانین #برده_داری هزاران سال پیش پایبند باشه، یعنی بردگی ش رو مضاعف کنه؟ خب معلومه که نمی شه. این که به زن به چشم برده زرخرید نگاه کنی که برای هر کار و هر چیزی از شما اجازه بخواد، همین ماجرا رو به دنبال داره که اون هم به شما به چشم برده ای نگاه می کنه که باید براش پول ببری که لباسهای جورواجور بخره، وقتی زن طبق قانون ما یک بچه است که شما باید برای تمام زندگیش تصمیم بگیری و شما هم از این قانون حمایت می کنی اصلا نباید انتظار منطق و حسابگری ازش داشته باشی.» 

تمام مردهای دیگر به تایید حرفهای من سر تکان می دادند، مرد لاغر در سکوت به فکر فرو رفته بود، مرد دیگری کتابهای درخواستی مرا روی میز گذاشت، کتابها را برداشتم و با همه خداحافظی کردم و رفتم انبار، تا کارتون مشتری خوش حساب جنوبی ام را ببندم