زنان با گرگها می دوند- قسمت پنجم
داستان پنجم: جوجه اردك زشت
از آنجايي كه همه با داستان جوجه اردك زشت آشنا هستند از بازگو كردن آن خودداري ميكنم خاصه اين كه تعابير به گونه اي است كه به فرض به فراموشي سپرده شدن بخشهايي از قصه با خواندن تعابير و تفاسير آن بخشها تفهيم خواهند شد.
داستان جوجه اردك زشت داراي حقيقتي بسيار اساسي براي رشد انسانهاست. پيام اصلي اين قصه اين است كه ممكن است شما به خانواده ي اوليه ي خود تعلق نداشته باشيد. شايد صرفا از لحاظ وراثتي شبيه آنها باشيد اما به لحاظ روحيه به گروه ديگری متعلق باشيد.در واقع جوجه اردك زشت ادبا زشت نيست. بلكه به ديگران شباهت ندارد. دختر يچه هايي كه طبيبعت غريزي قوي از خود نشان مي دهند اغلب در اوايل زندگي رنج فراواني را تجربه مي كنند .آنها را از همان اولين سالهاي زندگي اسير و محدود مي كنند و مي گويند كله شق و غیر عادي هستند و اين رنج تا زماني كه آنها خانواده ي روحي خود را پيدا كنند ادامه مي يابد.
در اين قصه ما يكي از الگوهاي مادران را شاهديم: مادر متزلزل. مادري كه به لحاظ عاطفي دوپاره مي شود. او ابتدا سعي مي كند مصممانه مقاومت كند اما بعد شكست مي خورد و به جاي طرفداري از كودك خود در برابر خواسته هاي ساكنان دهكده تسليم مي شود. خارج از جامعه ماندن يكي از ترسهاي هميشگي زنان در طي قرنهاي متمادي بوده و هست و به همين دليل مادر سعي مي كند دخترش را برخالف ميل باطني خودش و او ،در قالبي بار بياورد كه مورد پذيرش جامعه باشد. اين الگوي بسياري زنان در جامعه است كه براي حمايت از كودكشان، حال چه كودك نمادين باشد يا چه كودك بيولوژيكي ، دوپاره مي شوند. كودك نمادين يعني كودك خلاق مثل هنر زن يا سياست زن يا هر حركتي كه زن عاشقانه دوست دارد دنبال كند ولي از نظر اجتماعش غير قانوني است. زنان بسياري هم بوده اند كه در اثر حمايت از كودك غير قانوني به سخت ترين مجازاتها مثل در آتش سوختن دچار شده اند.
مادري كه كودكي ناهمگون دارد بايد صبر ايوب، زور رستم و پوست كلفت كرگدن را داشته باشد تا بتواند عليه فرهنگ كينه توز به پا خيزد. فرهنگهايي كه در آنها چيزهايي نو، غير عادي يا متفاوت با استقبال مواجه نمي شود. فرهنگهايي كه در آنها كنجكاوي و خلاقيت به جاي دريافت پاداش مجازات و نفي مي شود يا فقط زماني پاداش مي گيرد كه شحص مربوطه زن نباشد.
در قصه "انتخاب سوفي" به قلم "ويليام استايرون" ، سوفي قهرمان قصه در اردوگاه نازيها مي ايستد. فرمانده او را وادار مي كند تصميم بگيرد كه كدام يك از كودكانش زنده بماند و كدام يك بميرد و به او مي گويد اگر انتخاب نكند هر دو كودك كشته خواهند شد.
وادار به چنين انتخاب شدن وحشتناك است اما اين انتخابي رواني است كه مادران از اعصار كهن مجبور به آن بوده اند: از قوانين اطاعت كن و فرزندت را بكش وگرنه...
زماني كه مادري وادار مي شود ميان كودك و فرهنگ يكي را انتخاب كند بدين معناست كه چيزي ظالمانه و تحقير كننده در آن فرهنگ هست.
در واقع فرهنگي كه تبعيت از ممنوعيتهاي وضع شده توسط آن مستلزم صدمه زدن به روح افراد است فرهنگ بسيار بيماري است. اين فرهنگ ممكن است همان فرهنگي باشد كه زن در آن زندگي ميكند اما از آن بدتر ممكن است فرهنگي باشد كه زن در دوران خود حمل مي كند و همدست آن است.
در اين قصه بچه هاي دهقان نماد مادرهاي مادري نديده هستند. زني كه مادر نديده، در درون خويش مادري خردسال دارد. احساس كودكي را دارد كه به مادر بودن تظاهر مي كند. عاشق اين است كه در خانه بچه داشته باشد مثل بچه هاي دهقان كه عشق اين بودند كه در خانه حيوان داشته باشند اما بچه ي آزار ديده و وحشت زده را به حال خود رها مي كند.
مادر خردسال بي آنكه بداند ، كودك خود را با انواع و اقسام توجهات مخرب و گاهي با عدم توجه كافي مي آزارد. راه علاج درك هنر مادري كردن براي مادر جوان دروني ات اين چيزي است كه زنان بايد از زنان مسن و عاقل كه در جوار ناملايمات قوي و سرسخت شده اند ولي هنوز مهربانند بياموزند.
اگر چه نمي توان دوران كودكي را در مورد زني كه تجربه ي مادر ي مخرب داشته محو كرد اما مي توان درد آن را تسكين داد و تلخي خاطره ي آن را زدود. جوجه اردك اگرچه نمي داند كجا بايد برود اما آنقدر به جستجو ادامه مي دهد تا خانواده ي روحي خود را پيدا كند. او ابتدا دنبال عشق در جاهاي اشتباه مي گردد و بيشتر احساس مطرود بودن مي كند.
زنان بسياري هستند كه به محض مطرود شدن يخ مي زنند آنها طوري رفتار مي كنند كه گويي سرد بودن يك دستاورد است اما نيست. اين طرز رفتار و انجماد خلاقيت ناشي از خشمي تدافعي است. اين يك مشكل جدي است كه قصه ،راه حل آن را شكستن يخها و خروج روح از ميان آن مي داند.
اين كه دهقان جوجه ازدك را از ميان يخها به خانه مي برد براي ما اين پيام را دارد كه لزوما خارج كننده ي ما از يخ زدگي نبايد جفت روحي ما باشد. ممكن است ما توسط كس ديگري نجات پيدا كنيم و سپس با فرد اصلي پيوند برقرار كنيم.
تبعيد در اين قصه يعني موهبت. بعني بدانيم ماندن در جايي كه انسان به آن تعلق ندارد بدتر از گم شدن و مدتي سرگردان بودن و دنبال خويشاوند مورد نياز خويش گشتن است.
گربه ي ژوليده و مرغ لوچ آرزوهاي جوجه اردك را احمقانه مي پندارندو اين ها صرفا نماد كساني هستند كه ارزشهاي كساني كه شبيه خودشان نيستند را نفي مي كنند. اغلب اوقات از ديدگاه تبعيد، وقتي افراد شبيه هم نيستند فرد تبعيدي است كه پايين تر به نظر مي رسد زيرا محدوديتها و انگيزه هاي افراد درست ارزيابي نمي شوند.
به اين فكر كنيد كه اگر شما قو بوديد و مجبور بوديد وانمود كنيد موش هستيد چه اتفاقي مي افتاد؟ سعي مي كرديد مثل موش راه برويد ولي در عوض از اين سو به آن سو ميخورديد. در اين صورت بدبخت ترين موجود جهان نمي بوديد؟
اگر همه ي اينها حقيقت دارد چرا باز زنان سعي مي كنند خود را در قالبهايي در بياورند كه متعلق به آنها نيست؟ اغلب اوقات علت ،خودآزاري يا تصميمي شيطاني براي نابود كردن خود نيست بلكه اغلب علتش اين است كه زن صرفا راه بهتري بلد نيست زيرا او بي مادر است.
برخي از زنها تا پايان عمر مثل جوجه اردك زشت زندگي مي كنند. آنها نميتوانند زيبايي خود را بپذيرند و با تقليد از اردكها سعي مي كنند زيبايي خود را كتمان كنند. آيا گربه از اين كه زيباست خجالت زده است يا ماده گرگ از زيبايي طبيعي خود عقب نشيني مي كند و يا پرنده زيبايي بالهايش را پنهان مي كند؟
زن طبيعي هم مثل تمام موجودات صرفا هست و اين درست است.
اغلب زنها با قصه ي جوجه اردك زشت آشنا هستند آنها خواسته اند دانشمند باشند اما به آنها گفته شده مادر باشند بهتر است، آنها خواسته اند مادر باشند اما به آنها گفته شده كارشان را بكنند بهتر است!
اگر به گرگها دقت کنید انواع مختلفی میان آنها می بینید. گرگهای لاغر و گرگهای چاق. گرگهایی که دست و پایشان شکسته و بد جوش خورده. گرگها هرگز سعنی نمی کنند چیزی باشند که نیستند، آنها هرجور که باشند زیبایی خاص خودشان را دارند. اما اغلب اوقات با زنها بر حسب این که اندام، قد، طرز راه رفتنشان با الگویی واحد مطابقت دارد یا نه رفتار می شود و به آنها صفت خوب یا بد اطلاق می شود. به این تتریب هم جسم و هم روح آنها به بند کشیده می شود و آنها دیگر آزاد نیستند.
هر گاه کسی به خاطر این که زیبایی اش خارج از چهارچوب مد قرار دارد زشت یا غیر قابل قبول به شمار بیاید بر شادی و سروری که به طبیعت وحشی تعلق دارد صدمه وارد می شود.
طبیعت غریزی زنان، ارزش جسم و روح را در قابلیت سرزندگی و استقامت آنها می داند بنابراین زنان باید معیارهای روانی و جسمی ای که برای روح مضرند و رابطه ی زن با طبیعت وحشی اش را قطع می کنند نادیده بگیرند.
داوری درباره ی شکل ارثی بدن زنان حس غرور آنها را از بین می برد. داوریهای سخت و غیر طبیعی در مورد بدن زن ملتی خلق می کند مرکب از دختران بلند قدی که قوز می کنند و زنان کوتاه قدی سوار بر پاشنه های بلند. زنان چاقی ملبس به لیاسهایی شبیه لباسهای عزاداران. خشم زن نسبت به بدن خود بخش عظیمی از حیات خلاق او و توجه او نسبت یه چیزهای دیگر را می گیرد.
روانشناسان بسیاری وجود دارند که همچنان با عنایت به نظریات زیگموند فروید، بر این دیدگاه تبعیض آمیز درباره بدن طبیعی فرد پافشاری می کنند و زنان را تشویق می کنند که تمام توجه خود را به بدن خود معطوف کنند. مارتین فروید در کتابی درباره پدرش نوشته که چگونه کل خانواده آنها دائما افراددرشت هیکل را مسخره می کرده اند. واضح است چنان برخوردی نمی توانست به کسب دیدگاهی متعادل درباره ی بدن زنان بیانجامد.
طبیعت وحشی هرگز خواهان عذاب بدن نیست و نمی پذیرد برای پذیرش بیشتر شکل و هیات چیزی مورد آزار و سرکوب قرار بگیرد.
زنان نمی توانند یکباره یا زیاد تغییر کنند، نگرش جامعه را دگرگون کنند و مردم را آگاه کنند اما می توانند نگرش خود نسبت به خود را تغییر دهند و به تدریج فرهنگ را دگرگون سازند. زنان باید از بدن طبیعی خود لذت ببرند و از این توهم عام که سعادت فقط مخصوص کسانی است که بینی فلان شکل دارند دست بردارند.
افسانه های بسیاری در قصه های کودکان است که به شرح قابلیتهایی که فردی با بدن ناقص دارد می پردازد. بسیار دیده شده زنهایی که بدن یا صورت آنها از زیبایی چشمگیری برخوردار نیست ولی در جمع مردان آنها مقبول تر و جذاب تر به نظر می رسند. هر جا که بروند نگاه ها به سمت انهاست و زنهای دیگر هم با تحسین به آنها نگاه می کنند، اگرچه زنهای دیگری در همان جمع حضور دارند که از آنها زیباتر یا خوش هیکل ترند. مسئله این است که قدرت جذب، در بدن نهفته است و این قدرت در میان اغلب زنان از بین می رود زیرا بیشتر مردم با آزار و اذیت کردن بدن آن قدرت را دور کرده و گریزانده اند. عزت نفس و علاقه به بدن خود یکی از شروط ضروری برای جذب است.
برای زن وحشی این که چه شکلی دارد مهم نیست بلکه این مهم است که چه احساسی دارد. هیچ بایدی در مورد بدن وجود ندارد. اندازه یا شکل پستان یا باسن یا حتی وجود داشتن یا نداشتن آن مهم نیست. مهم این است که آیا این بدن ارتباط درستی با لذت قلب و روح دارد و شادمان و سعادتمند است؟ آیا می تواند به شیوه ای که می خواهد برقصد و بچرخد و تاب بخورد و فشار دهد؟ هیچ چیز دیگری مهم نیست.
نتوزا شانگ اثری دارد به نام "برای دختران رنگین پوستی که به خودکشی فکر کرده اند در حالیکه رنگین کمان کافی است" در این اثر سطور زیبایی هست:
این چیزی است که من دارم:
اشعارم
رانهای بزرگ
نوک پستان
و
یک دنیا عشق
من ارغوان اشترانی فارغ التحصیل کارشناسی ریاضی محض بی آن که خود را نویسنده بدانم به نوشتن عشق می ورزم. فعالیتهایی که به طور رسمی در این زمینه انجام داده ام عبارتند از: