زنان با گرگها می دوند- قسمت سوم
داستان سوم: افسانه ي ملك خورشيد و "عادي و بودي"
یکی بود یکی نبود. سالها پیش یکی از پادشاهان کشور ایران سه پسر به نامهای ملک جمشید، ملک خورشید و ملک فرشید داشت. یکی از مشهورترین افسانه های ایرانی فریب دادن ملک جمشید توسط دو برادر و خواب کردن اوست که منجر شد اهریمن بد سرشت بر ایران احاطه پیدا کند، اما همان طور که می دانید ملک جمشید بیکار ننشست و به جنگ دیو رفت و او را شکست داد و با آنکه پسر کوچکتر بود، ولی عهد پادشاه ایران شد. پدر که از دست دو پسر دیگرش خشمگین بود آنها را تبعید کرد. دستور داد آنها را بی آب و بی غذا از دروازه های شهر بیرون کنند و تحت هیچ شرایطی به شهر راه ندهند.
ملک خورشید و ملک فرشید تصمیم گرفتند به سرزمین توران بروندزيرا شنيده بودند حاکم توران دو دختر دوقلو دارد که از زیبایی تمام مهرويان عالم را خجالت زده كرده اند. دو برادر تصمیم گرفتند به توران بروند و با دو خواهر ازدواج کنند و در سایه ی حکمرانی پدرزنشان زندگی کنند.
آنها از دشتها و کوه های زیبایی عبور کردند تا بالاخره به توران رسیدند. نزدیکی قصر حاکم دو برادر که بسیار خسته بودند زیر درخت تنومند گردویی به خواب رفتند تا شب را صبح کنند و در اول روز بعد خدمت حاکم شرفیاب شوند.
آفتاب هنوز طلوع نکرده بود که ملک خورشید با صدای آوازی بیدار شد. یک صدای زنانه ی زیبا که ملک خورشید را مسحور خود کرد. او بلافاصله به دنبال صدا رفت و دید دختری زیبا که موهایش را در بالاترین قسمت سرش جمع کرده توی آب چشمه در حال آبتنی است. ملک خورشید لای بوته ها قایم شد و به تماشا نشست. همين كه آفتاب خواست با پنجه ی طلاییش بر سر و گوش درختان دستي بکشد، دختر از آب بیرون آمد و لباس پوشید و سوار اسب شد. در حال حرکت یک غاز وحشی را با تیرکمان زد و پس از پیدا کردن شکار به سوی قصر رفت.
ملک جمشید دانست که او یکی از دختران حاکم است و یک دل که نه صد دل عاشقش شد. به جایی که خوابیده بودند برگشت و دید که برادرش بیدار شده و منتظر اوست. صبحانه ی مختصری خوردند و به سمت قصر راه افتادند.
وقتي به نزديك قصر رسيدند در روشنايي روز ديدند كه گروهي از نديمهها دختري را روي تخت روان با خود حمل ميكنند و در باغ گردش مي دهند. دختر موهايش را دو سمت سرش بافته بود و با تاجي كه به سر داشت و لباس فاخري كه به تن داشت بسيار زيبا مي نمود. ملك خورشيد به برادرش گفت اين دختر بايد دختر ديگر حاكم باشد و ماجراي ديدارش با دختر ديگر پيش از طلوع آفتاب را براي برادرش تعريف كرد.
حاکم مهربان وقتی دو مرد خسته را دید دستور داد از آنها پذیرایی کنند. وقتی سرنوشت آنها را شنید و دانست پسران شاه ایرانند گفت: «از نظر من مانعی ندارد که شما با دخترهای من ازدواج کنید ولی این ازدواج یک شرط دارد. دو دختر من از بچگی به هیچ نامی جواب نمی دهند. اگر شما بتوانید برای آنها اسمی بگذارید که خوششان بیاید و آن را به عنوان نام قبول کنند من آنها را به عقد شما در خواهم آورد. برای این کار یک هفته وقت دارید و در هر شبانه روز تنها یک بار می توانید دخترهارا صدا کنید.»
سپس رو به ملازمش كرد و داد زد: «بگویید "عادی" حاضر شود.»
همان دختري كه صبح در باغ قصر ديده بودند به سرسرا آمد.
حاکم رو به ملك فرشيد كرد و گفت: «ما در قصر او را عادی صدا می زنیم. او زنی عادی است مثل تمام زنها. به حرف شوهرش گوش خواهد داد. یک کدبانوی واقعی است که از هر انگشتش یک هنر می ریزد. ما اسم او را عادی گذاشته ایم تا بالاخره بتوانیم چیزی بنامیمش. با وجود طبيعت متفاوت اين دو دختر من هرگز بين اين دو فرق نگذاشته ام و هر دو را به يك اندازه دوست دارم و به هر دو به يك اندازه رسيدگي ميكنم.»
سپس به ملك خورشيد كرد و گفت: «دختر ديگر من عاشق شکار است. باید قانع شود تا کاری را انجام دهد. هیچ وقت نشده به من که پدرش هستم بدون چون و چرا چشم بگوید. در اسب سواری و تیر اندازی نظیر ندارد. ما به او "بودی" می گوییم چون تا بوده همین طوری بوده، یاغی و سرکش. براي ديدن او شب به قصر بيا.»
ملك خورشيد به حاكم گفت: «سرورم، من دختر دوم شما را نديده براي همسري خواستگاري ميكنم و قول مي دهم نام مناسب او را پيدا كنم.»
ملک خورشید و ملک فرشید از حضور حاکم مرخص شدند. ملک خورشيد به برادرش گفت: «"عادی" از "بودی" زیباتر است ولی در عوض "بودی" بانمك تر است. اميدوارم از اين كه من كه برادر كوچكترم زودتر از تو از بين دو خواهر جفت خود را انتخاب كرده ام از دست من عصباني نباشي.»
ملك فرشيد گفت: «در هر صورت من عادی را ترجیح می دهم. ترجیح می دهم زن آشپز خوبی باشد تا اسب سوار خوب. حوصله ندارم با زن جماعت جر و بحث کنم که حرفم را قبول کند تازه ممکن است اصلا برای حرفهایم دلیلی نداشته باشم و مجبور شوم حرف او را بپذیرم که در این صورت خیلی بد می شود.»
روز اول آنها دو نام از زیباترین نامهای گلها برای دخترها انتخاب کردند ولی از هیچ کدامشان پاسخ نشنیدند.
روز دوم آنها دو نام از زیباترین نامهای پرنده ها برای دخترها انتخاب کردند ولی از هیچ کدامشان پاسخ نشنیدند.
روز سوم آنها دو نام از زیباترین نامهای جواهرات برای دخترها انتخاب کردند ولی از هیچ کدامشان پاسخ نشنیدند.
روزچهارم آنها دو نام از زیباترین نامهای حيوانات برای دخترها انتخاب کردند ولی از هیچ کدامشان پاسخ نشنیدند.
روز پنجم آنها دو نام از زیباترین نامهای طبیعت برای دخترها انتخاب کردند ولی از هیچ کدامشان پاسخ نشنیدند.
روز ششم آنها دو نام از زیباترین نامهای گیاهان برای دخترها انتخاب کردند ولی از هیچ کدامشان پاسخ نشنیدند.
آخرین روز بود و دو برادر تنها یک شانس دیگر داشتند. ملک خورشید شب تا صبح راه رفت و فکر کرد. بالاخره صبح رسید و در سرسرای قصر حاضر شدند. ملک فرشید اصرار کرد که اول "عادی" بیاید تا ببیند نامی که برای او پیدا کرده نام او هست یا نه. بودی آمد و در سکوت سرسرا را ترک کرد. ملك فرشيد را از قصر بيرون كردند و ملك خورشيد تا شب به انتظار "بودي" نشست. بالاخره "بودي"در سرسرا حاضر شد و نوبت به ملك خورشيد رسید تا شانس خود را امتحان كند. ملک خورشید در حالی که خیس عرق شده بود او را به این نام صدا زد: "عادی؟؟!!"
دختر زیبا لبخند زد و گفت : "بله ملک خورشید؟"
حاکم گفت: "از کجا فهمیدی که اگر او را به نام خواهرش صدا کنی جواب می دهد؟"
ملک خورشید گفت: «جناب حاکم، سالهای سال است که به خواهرش که مثل سایر زنهاست عادی می گویند. از کجا معلوم که زن عادی مثل اين زن نباید باشد؟ از کجا معلوم که ما با خواستمان از زنها آنها را از طبیعت عادیشان دور نمی کنیم؟»
حاکم از جواب ملک خورشید خوشش آمد و گفت: «مرد جوان، از آنجایی که برادرت نتوانسته نام خواهر بودی را حدس بزند و او هم کدبانویی تمام عیار است تو می توانی هر دو دختر را به همسری ببری.»
ملک خورشید به چشمهای بودی نگاه کرد. حالا دیگر او هم "عادی" بود و هم "بودی"
ملک خورشید گفت: « نه جناب حاکم. فراموش کرده اید؟ او "عادی و بودی" است. من در کنار همین یک زن خوشبختترم. امیدوارم خواهرش هم جفت خودش را پیدا کند.»
روز عروسی، ملک خورشید دید که "بودي" در لباس عروسي بسيار شبيه "عادي" شده است. هر چه ملك خورشيد چشم انداخت، خبری از "عادی" نبود. او از "عادی و بودی" پرسید: «پس "عادی" کجاست؟»
-رو به روی توست همسرم.
- نه منظورم خواهر دو قلوی توست.
- خواهر دو قلویی در کار نیست. این نمایشی بود که من و پدرم ترتیب داده بودیم تا من جفت واقعی ام را که حقیقتا عاشق من است، پیدا کنم. تو تمام مراحل را با موفقیت پشت سر گذاشتی و از این به بعد حاکم توران خواهی بود.
ملک خورشید و "عادی و بودی" سالهای سال در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کردند.
این داستان بر یافتن جفت و وحدت با دیگری استوار است زیرا برای زن هیچ کس بهتر از جفتی نیست که هم طراز او باشد. اما بارها و بارها شاهد بوده ایم که کسانی به همسری او در می آیند که طبیعت او را نفهمیده اند.
این یک داستان است که به همسر زن می آموزد برای جفت زن بودن باید تا ابد عاشق او باشد.
باید طبیعت دوگانه ی زن را درک کند و به جای شیطان و زشت و تحقیرآمیز دانستن آن، آن را ارزشمند و دوست داشتنی بیابد.
زن بايد دوست و همسر خود را عاقلانه انتخاب كند زيرا هر دوي اينها مي توانند مثل نامادري بد و ناخواهري شرير شوند.
يك عاشق مي تواند ماندني ترين پيوندهاي ما را با چرخه ها و آراي خودمان برانگيزد و يا نابود كند. از عاشق بد بايد حذر كرد. وقتي زن طرحي دارد دوست يا عشق واقعي هرگز نمي گويد: «به نظر من اين طرح واقعا ابلهانه يا نشدني يا جاه طلبانه يا گران است.»
داشتن دوست يا عشقي كه به شما به صورت موجود زنده اي در حال رشد نگاه مي كند درست مثل درختي كه از دل خاك سر برآورده باشد موهبتي است. عشق يا دوستاني كه به شما به چشم يك ذات زنده ي واقعي نگاه مي كنند و از مخلوق درون شما حمايت مي كنند همان كساني هستند كه شما به دنبالشان هستيد. آنها دوستان مادام العمر شما خواهند بود.
هركسيكهبهزنينزديكميشوددرحضوردوزنقراردارد. يكموجودبيرونيويكمخلوقدروني. موجودبيرونيدرروشناييروززندگيميكندوبهراحتيقابلمشاهدهاست. اغلببا فرهنگ ملموس انساني مطابق است اما مخلوق دروني اغلب ناگهان ظاهرميشود و به سرعت ناپديد ميگردد وپشت سر خود احساسي عجيب و اعجابآور به جاميگذارد. انگار داراي يك روح وحشي طبيعي است. اين طبيعت دوگانه به صورتي است كه يكي باثباتتروسرزندهتروديگري بياعتناتر و سردتر است.
بايد به اين خواهران دوقلوبه يك اندازه رسيدگي كرد تا توجه به يكي باعث حسادت ديگري نشود. خويشتن متمدن موجودي خوب است وليكن موجودی تنهاست. خويشتن وحشي هم به خودي خود و با ماست و آرزومند رابطه با ديگري است. از دست رفتن قدرتهاي روحي و عاطفي زنان ناشي از جداييايند و طبيعت از يكديگر و وانمود كردن به اين است كه ديگري وجود ندارد.
براي اين كه زن بتواند احساس خوشبختي كند بايد اين دو وجود يكي شوند و در وجود يگانه ي او هر دو حيات داشته باشند. به همين دليل است كه "بودي" در روز عروسي اش شبيه "عادي" مي شود و توسط ملك خورشيد به نام "عادي و بودي" خطاب مي گردد.
در اين قصه، مردبرخلافشخصيتهاي مذكر قصههاي ديگر كه سعي درنابود كردن طبيعت دوگانهي زن دارند و به دنبال حقيقتي واحد وذات زنانهي ثابتي هستند كه در درون زني آرام و كامل مجسم شده باشد به دنبال از بين بردن طبيعت وحشي زن نيست و به همين دليل اجازه مييابد با ازدواج با دختر حاكم خوشبخت شود.
خود او از آنجايي كه موجودي وحشي و طبيعي است به كاركردي كه جامعهي مردسالار براي زن تعريف ميكند شك ميكند ومتمايل به زن وحشي است وآرزويش نامگذاري وفهم دوگانگي شخصيت پر رمز و راز و طبيعت زنان است.
ملك خورشيد در اين داستان هر اسم زيبايي از اشيا يا گل يا جواهر يا طبيعت يا گياه را كه به زن وحشي اطلاق مي كند مورد پسند او قرار نميگيرد. زيرا اين اسمها هم كاركردي كه جوامع مردسالار از زن مي خواهند را تاييد ميكنند. اسامي گلها و گياهان مثل پونه يا رز دلالت بر موجودي زيبا و شكننده دارد. از طبيعت تنها اسامي اي براي زن انتخاب مي شوند كه آرامش و سكوتشان زيباست. دريا وقتي مطلوب است كه آرام باشد و درياي طوفاني مطلوب ماهي گير نيست. هيچ وقت به زن اسامي كوهها يا رودها را اطلاق نمي كنند. اگر اسم يك زن اسم يك رود باشد خلاف تفكر جامعه ي مردسالار عمل شده زيرا رودي كه مانا و ساكن باشد ديگر رود نيست. اسامي جواهر مثل نگين كه بر زن گذاشته مي شود بيانگر اين است كه تو وجودي با ارزش هستي و بايد براي محافظت محدود شوي. تو بايد توي ويترين باشي و به اين ترتيب آزادي زن در قبال يك اسم با ارزش، چيزي كه صرفا اسم است از او گرفته مي شود.
اسامي حيوانات يا پرندگان كه براي دخترها انتخاب مي شود مثل آهو يا پرستو اگر چه مفهوم اسارت را به دنبال ندارد ولي باز هم بيانگر نوعي صيد و طعمه بودن است. باز هم نمي تواند زن وحشياي را كه دوست دارد در انسانيتش مورد تجليل قرار گيرد اغنا كند.
نامگذاری یک نیرو، یک شخصیت یا یک چیز معانی متعددی دارد. در فرهنگهایی که به خاطر معنای جادویی مسعود و نیک بودن اسامی مورد توجه قرار می گیرد و آنها را به دقت انتخاب می کنند دانستن اسم واقعی افراد به معنای دانستن مسیر زندگی و خصایص شخص است.
در اين داستان نقش زن از كليشه و نقش حاشيهاي فراتر ميرود و خالق اثر براي روح وحشي زن بيش از شخصيت متمدن و كدبانويي كه اجتماع براي زن رقم زده است ارزش قائل ميشود.
داستان اصلي اين كتاب كه به جاي آن داستان ملك خورشيد و عادي و بودي ذكر شد داستاني به نام ماناوي بود كه داستاني متعلق به آفریقاست. اين دو داستان اگر چه از بسياري جهات شباهتهايي به هم دارند ولي نسخه ي ايراني به نظر من بسيار زيباتر و انساني تر بود. براي اين كه با نسخه ي اصلي كتاب هم آشنا شويد خلاصهاي از داستان ماناوي و تحليلهايي كه فقط در مورد آن داستان صادق بود و در داستان ملك خورشيد كاركرد نداشت را بازگو مي كنم.
روزي روزگاري مردي به نام ماناوي در جنگل زندگي مي كرد كه عاشق دو خواهر دوقلو شد. دوخواهر كاملا شبيه هم بودند فقط يكي از آنها زيباتر بود و ديگري با نمك تر. پدر دخترها به او گفت تا زماني كه نامشان را حدس نزني نمي تواني با آنها ازدواج كني. ماناوي هر نامي كه حدس مي زد اشتباه بود. بالاخره س بازيگوش ماناوي با دو دختر دوست شد و در حين بازي با آنها نامشان را فهميد چون آنها همديگر را صدا مي زدند. بلافاصله به طرف خانه دويد تا اسم دو خواهر را به ماناوي بگويد ولي در راه بوي خون او را به سمت تكه گوشت خوشمزه اي كشاند. وقتي گوشت را خورد و تمام شد ديد كه نام دخترها را فراموش كرده و دوباره به سمت آنها برگشت.
بار بعدي بوي جوز هندي حواس سگ را پرت كرد و او براي خوردن يك كيك پرتقالي كه با جوزهندي تزئين شده بود از گفتن اسم دخترها به ماناوي باز ماند.
بار سوم سگ عزمش را جزم كرده بود كه به خاطر هيچ چيزي از هدفش باز نماند اين بود كه بوي خون و جوز هندي را ناديده گرفت و به راهش ادامه داد اما در پايان راه مردي زشت و بد تركيب جلوي او را گرفت و فرياد زد: اسم دخترها را به من بگو تا بتوانم با آنها ازدواج كنم. سگگ مصممانه مبارزه كرد و زخمي شد اما بالاخره توانست مرد را شكست دهد و فرار كند و خود را به ماناوي برساند. ماناوي اسم دخترها به پدر آنها گفت و با هر دو دختر كه لباس عروسي به تن كرده بودند و آماده بودند ازدواج كرد.
نويسنده در اين داستان اعتراف مي كند كه ازدواج با دو زن در قصه را مي توان به تبليغ فرهنگ چند همسري نسبت داد اما به لحاظ تمثيلي اين قصه را راز يكي شدن دو نيروي قدرتمند زنانه (زن وحشي و زن متمدن) در درون زني واحد فرض مي كند. اين تعبير به عقيده ي من براي اين قصه تا حدودي بايد با اغماض پذيرفته شود زيرا دو خواهر تنها به لحاظ ظاهر تفاوت اندكي با هم دارند. در واقع دو روح در يك بدن نيستند و دقيقا يك روح در دو بدن هستند! به هر حال برخي از تعابيري كه نويسنده با عنايت به اين داستان ارائه مي دهد خالي از لطف نيست و در ذيل آورده مي شود:
در این داستان نویسنده سگ را به مثابه شهود درونی مرد است. شهودی که از غریزه ی جسمانی او ناشی می شود. مرد هم چون زن طبيعت دوگانه دارد. يك طبيعت انساني و يك طبيعت غريزي كه سگ نماد آن است. طبيعت انساني خوب است اما براي جذب عشق خواهرها كافي نيست. اين سگ ماناوي است كه مي تواند حقايق ارزشمند را جستجو كند و به دست بياورد.
كليدي كه نماد سگ در اختيار انسان مي گذارد دوباره برگشتن است. او براي به دست آوردن دخترها دوباره بر مي رددو سماجت و وفاداري ناشن مي دهد و تا سرحد مرگ مي جنگد.
سگ بسيار شبيه گرگ است ولي كمي از آن متمدن تر است. عوضش بازيگوش و سر به هواست و در راه هدفش گاهي پيش مي آيد كه حواس پرت شود و به كل يادش برود كار اصلي اش ار به پايان برساند. اين يعني بر سر راه مرد انواع دامها نهاده شده است و كسب معرفت و آگاهي براي او به دليل وسوسه شدنش با هوسها دشوار است اما يك عاشق واقعي مي تواند بر هوسها و دامهايش غلبه كند و بداند اين دامها با مهيج جلوه دادن خود روح را از مسير كسب آگاهي و رسيدن به پيوند دور مي كنند. اما وقتي مرد عزمش را براي كسب آگاهي جزم مي كند و برا يهدفش مبارزه مي كند در پايان مبارزه مي بيند كه اسامي را فراموش نكرده و اجازه مي يابد با روح ديگر پيوند برقرار كند.
مرد غريبه مي تواند نماد شخصيتي واقعي در جهان بيرون يا خصيصه اي منفي در درون خود زن باشند زيرا از نظر او زن صرفا ملكي است كه بايد به چنگ آورده شود، همين.
پي نوشت: اين نوشتار با نظر به پژوهشهاي خانم دکتر کلارا پينکولا استس كه از پژهشگران ادبي و از پيروان مكتب روانشناسي يونگ ميباشد، نگاشته شده است.
من ارغوان اشترانی فارغ التحصیل کارشناسی ریاضی محض بی آن که خود را نویسنده بدانم به نوشتن عشق می ورزم. فعالیتهایی که به طور رسمی در این زمینه انجام داده ام عبارتند از: