چهارشنبه سوری
همین الساعه رفتم تو صفحه ی اینستاگرام یکی از دوستان و دیدم یک آقای خوش صدای بی تربیت، در مورد ترقه نزدن تو چهارشنبه سوری لکچر می دهد، تصمیم گرفتم که بیایم و بنویسم که اصلا چه شد که اینجوری شد و اگر قرار است بابت این سر و صداها کسی فحش بخورد، مستحق حقیقی اش کیست.
چهارشنبه سوریها تا سال ۶٨ آتش بود و پریدن از رویش و رقصیدن و سیم ظرفشویی توی آتش کردن و چرخاندن، اما از سال ۶٩ که جنگ تمام شد، قلدارهای حکومتی می ریختند تو محله ها و ملت را با باتوم لت و پار می کردند که حق ندارید چهارشنبه سوری بگیرید، عید که می شد، تو دید و بازدیدها مردم سر و صورت کبود همدیگر را می دیدند و به هم خبر می دادند که فلان محل، نیامده اند، ما ساکن یوسف آباد بودیم و چند سال بعد را آواره ی شهرک اکباتان، شهرک غرب، شهرک کوفت و شهرک زهرمار شدیم، سال هفتاد و دو بود که در بهمن ماه برادرم که بیست ساله بود، اعلام کرد که ما چهارشنبه سوری هیچ جایی نمی رویم، هر کس تو محل خودش چهارشنبه سوری می گیرد، تمام زندگیمان شد اکلیل سرنج و لنت خریدن و سنگریزه جمع کردن و نارنجک درست کردن، سال هفتاد و دو محله های یوسف آباد شاهد یک جنگ اساسی بود، کتف و ران دو تا از دوستهای برادرم با ضربه ی باتوم شکست، نارنجک می ساختیم که بزنیم کنار پای باتوم به دستها که آنها شلوارشان خیس کنند، چاره ای هم نبود، آنها سلاح حقیقی داشتند وما سر و صدای بلند، ته تهش سنگریزه های نارنجک بود که می پرید بهشان و شاید از ترس کور شدن بود که عقلشان آمد سرجایش و کم کم از سال بعد بساط زورگویی شان را برچیدند وگرنه بعید می دانم دز آزاداندیشی این جماعت زیاد شده باشد، از همان سالهایی که تصمیم گرفتند کمتر چوب تو آستین ملت کنند، یکدفعه انواع سیگارت و دینامیت چینی پر شد توی بازار، معلوم نیست کدام شیرناپاک خورده ای پیش خودش گفته بود حالا که این ملت چهارشنبه سوری را تا پای جان چسبیده اند، تمهیدی بتراشیم و محصولاتی بهشان بتپانیم که هم پولشان را بکشیم بالا و هم از چارشنبه سوری زده شان کنیم، بدتر از سیگارت و ترقه، بالن آرزوهاست که خطرات زیست محیطی زیادی دارد و حتی پارسال به چشم خودم دیدم که باعث آتش گرفتن شاخه ی درختی شد و البته آنقدر آنجا تو سر و صورتم زدم که چند کارگر رستورانی دلشان برای من سوخت و شلنگ آوردند و شاخه ی درخت را خاموش کردند و نگذاشتند آتش کل درخت را بسوزاند.
خلاصه ی کلام، پشت هر معضل فرهنگی و بلای طبیعی و غیر طبیعی رد پای چماقداران به شدت مشهود و آشکار است
من ارغوان اشترانی فارغ التحصیل کارشناسی ریاضی محض بی آن که خود را نویسنده بدانم به نوشتن عشق می ورزم. فعالیتهایی که به طور رسمی در این زمینه انجام داده ام عبارتند از: