رمان «آرام»-سیمین شیردل
این خانم سیمین شیردل واقعا دل شیر دارد که با نثر ضعیف و جهان بینی پاخورده دست به کار نوشتن رمانی 300-400 صفحهای میشود.
«آرام» حکایت زندگی دختری وکیل است به نام «آرام» که عاشق پسری به نام فرید می شود که برادر دوستش سایه است.
فرید عاشق زن مطلقهای است به نام نسیم و صرفا از این جهت با «آرام» ازدواج میکند که مدتی بعد او را طلاق دهد و با نسیم ازدواج کند و با این ترفند مخالفتهای احتمالی خانوادهاش را بیاثر سازد، اما مطابق با گفتمان غالب نسیم زن بی بند و باری ترسیم شده که تمایل دارد مثل اروپاییها زندگی کند و مصداق این خودباختگی از منظر «راوی دانای کل مفسر مداخلهگر» رنگ کردن مو و نگاهداری سگ در خانه است.
در همین راستا باید گفت که شخصیت پردازی بسیار سطحی صورت گرفته و یا باید گفت اصلا صورت نگرفته. تمام کاراکترهای اثر نه تنها از تیپ فراتر نمیروند بلکه روابط عادیشان آنجا که نویسنده با موضوعاتی که برای رساندن پیامش انتخاب کرده است که در حیطهی آگاهیاش قرار ندارند، مواجه می شود، با نگاهی گذرا و سطحی از منظر راوی مداخلهگر روایت می شوند، مثلا هیچ برخوردی از نحوهی رفتار نسیم با سگش تصویر نمی شود و حتی این سگ بیچاره اسمی هم اتخاذ نکرده است.
خانم وکیل، زنی تصویر شده که نه تنها نمیتواند از حقوق هیچ انسانی دفاع کند بلکه حتی به سادهترین حقوق انسانی خود واقف نیست. او مدام رفتارهای تحقیرآمیز شوهرش را که حتی به خانه نمیآید تحمل میکند و دم نمی زند و به صورت مازوخیستی همچنان عاشق فرید است. فرید تا بدانجا پیش میرود که حتی «آرام» را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و صورت او را خونین می کند و این آرامش عجیب آرام برای سوختن و ساختن و دم نزدن و به اصطلاح توسریخور تمام عیار بودن، سرانجام سبب میشود که فرید عاشقش شود و برای حفظ زندگی مشترکش از او بچه بخواهد اما «آرام» آنقدر از دست فرید آزار دیده که روایت عاشقی او را نمیپذیرد و بالاخره بعد از گذر مدت مدیدی از او طلاق میخواهد. فرید هم به شوخی به او میگوید که برای این که طلاقش بدهد باید برای او بچهای دنیا بیاورد و بچه را به او بدهد چون نسیم بچهدار نمیشود و فرید دلش میخواهد پدر شود. «آرام» عاشق هم به امید این که حرفهای فرید مبنی بر عاشقی راست باشد قبول میکند و سرانجام فرید با «آرام» همخوابه شود تا به قول خودش فقط او را حامله کند.
من اصلا به این تیپ سازی خردهای نمیگیرم چرا که در ایرانی که زنان قبل از اجتماع، خود بزرگترین دشمن خود به شمار میروند، بعید نیست زنی با این ویژگیها وجود داشته باشد، اما آنچه برای من در حکم یک سوال ابدی باقی خواهد ماند این است که توهم این که «آرام» مقابل فرید زنی مغرور است از کجا ناشی شده که راوی مفسر بارها او را با این صفت توصیف میکند!!!
روز بعد وقتی آرام از خواب بلند میشود، فرید را نمی بیند و برایش خبر می آورند که فرید گفته شما به خانهی شهر بروید و منتظر بمانید.
«آرام» با تصور این که فرید واقعا میخواهد از او برای بچه دار شدن سوء استفاده کند نزد خانوادهاش میرود و ظرف مدت ده روز در مملکتی که اجازهی خروج زن از کشور تنها به دست شوهر میسر است، برایش پاسپورت جور میکنند و او به انگلیس نزد دختر عمهاش میرود، آن هم زمانی که حتی هنوز مطمئن نیست باردار باشد!
بنازم دست تقدیر را که وقتی در انگلیس برای چکاپ پیش متخصص زنان میرود، این آقای دکتر یکی از فامیل های فرید از آب در میآید که اتفاقا عاشق «آرام» است و «آرام» شیرزن با همان اولین بار همخوابگی باردار شده است.
بدین ترتیب او در فرنگ کودکش را دنیا میآورد و آقای دکتر هم به او پیشنهاد ازدواج میدهد.
راستی یکی از شاهکارهای کار زمانی است که آرام پیش دکتر میرود و دکتر به او میگوید نوزاد شما 5 هفته دارد و صدای قلبش شنیده میشود. جالب این است که این جمله از منظر راوی بیان میشود و نمیشود لااقل این طور توجیهش کرد که دکتر بیچاره از دیدن «آرام» چنان ذوق مرگ شده که یادش رفته به بچهای که در رحم مادر است و هنوز دنیا نیامده نوزاد نمیگویند و این بچه به لحاظ علمی جنین نام دارد و جالبتر این است که قلب بچه در 8 هفتگی تشکیل میشود و معلوم نیست صدای قلبی که آرام می شنود صدای قلب کدام جانوری است!!!
جالبتر از تمام اینها دیدگاه تقدیرگرایانهی نویسنده است. زنی که در همسایگی «آرام» زندگی میکند از روی فال قهوه به او میگوید کسی درایران عاشقش است که چشم انتظار بازگشت اوست و بیمار است.
ضمنا نسیم هم که قبل از رفتن «آرام» از ایران سراغ او رفته بود و به او گفته بود که دلیل واقعی ازدواج فرید با او چه بوده یکدفعه با شوهر سابق و بچه اش در انگلیس سبز میشود و با مهربانی اعتراف میکند که آن روز برای چزاندن «آرام» آن حرفها را به او گفته و فرید واقعا عاشق آرام بوده و «آرام» هم که بچهی نسیم را میبیند میفهمد که موضوع بچهدار نشدن نسیم دروغی بیش نبوده است.
تمام این اتفاقات تصادفی تقدیری سبب میشود آرام قبل از پاسخ مثبت دادن به دکتر تصمیم بگیرد برای یکسره کردن تکلیفش با فرید به ایران بیاید. او با رسیدن به ایران میفهمد که فرید فردای روز همآغوشی تصادف کرده و واقعا بیمار بوده و ای دل غافل، چه اشتباه احمقانهای کرده که به خاطر یک شوخی شوهرش را ترک کرده است.
«آرام» به خاطر فال خانم همسایه امید پیدا میکند که فرید او را میپذیرد و سراغ فرید میرود ولی فرید او را با غرور پس میزند و میگوید باید بچه را به من بدهی و آرام که اساسا رفتنش از ایران برای این بوده که بچهی نداشته را به فرید ندهد، حالا که گوشت را آورده و دو دستی تقدیم گربه کرده به التماس میافتد که بهار را از او نگیرد اما وقتی میبیند که فرید کوتاه بیا نیست به او میگوید بهار را به او خواهد داد و با کس دیگری ازدواج خواهد کرد و موضوع حسادت فرید و یا شاید خستگی نویسنده از ادامهی نگارش بی منطق موش و گربه بازی سبب میشود که فرید به عشق خود به او اعتراف کند و با هم زندگی خوب و خوشی را آغاز کنند.
قصهی ما به سر رسید.... «آرام» خانم هم به خانهاش رسید!!!