فيلم هفت دقيقه تا پاييز واقع گراي اجتماعي است كه با به تصوير كشيدن تقابل هاي گوناگون به بيان بحران روابط در جامعه ي مدرن امروزي پرداخته است.

تقابل هاي اصلي فيلم فوق عبارتند از تقابل مرگ- زندگي، تقابل خيانت- وفاداري، تقابل فقر-ثروت و تقابل راست- دروغ و تقابل هاي فرعي عبارتند از تقابل عشق- بي عشقي، تقابل مرد- زن.

در اين فيلم به زيبايي چگونگي تاثير تقابل ها بر هم تصوير مي شود، اين كه چطور پيروزي يكي از ركن هاي تقابل به پيروزي ركن تقابل ديگر منجر مي شود.

در خانواده ي میترا (هديه تهراني)- نیما (محسن طنابنده) پيروزي فقر بر ثروت و تلاش شخصیت برای شکست دادن فقر عامل اصلي پيروزي مرگ بر زندگي است. در خانواده ي فرهاد (حامد بهداد)- مریم (خاطره اسدي) همین روند، عامل اصلي پيروزي تقابل خيانت بر وفاداری است. بدين ترتيب بي آنكه فيلم به سمت شعارزدگي برود، نظام سرمايه داري كه به انسان به چشم ابزار مي نگرد و زندگي و اخلاق را قرباني ثروت مي كند به نقد كشيده مي شود.

در اين فيلم اطلاعات در مورد قصه ي زندگي شخصيت ها به تدريج به مخاطب داده مي شود. اين روند با ايجاد شوكهاي ناگهاني، هم تعليقي در فيلم به وجود مي آورد و هم در رساندن پيام فيلم نقش بسزايي به عهده دارد.

فيلم، جامعه اي را براي ما تصوير مي كند كه زوجهايش از بي عشقي رنج مي برند و تمام خانواده هايي كه در فيلم حضور دارند، يا از هم گسسته اند و يا در آستانه ي گسست اند.

كدگزاريهايي خانواده ي فرهاد نشان مي دهد كه زنش براي گرفتن طلب شوهرش، به او خيانت كرده و با بدهكار شوهرش سر و سري پيدا كرده است. ظاهرا خواهرش (میترا) موضوع را به اين صورت نمي داند و فكر مي كند، در جريان گرفتن طلب شوهرش به او دست درازي شده و او بي آنكه بتواند پول شوهرش را بگيرد از گرفتن طلب منصرف شده است.

اين كد گزاريها كه با هنرمندي در تمام فيلم پخش شده اند از ديالوگ نیما شروع مي شود: «كار خراب رو مي شه درست كرد، خرابكاري رو نمي شه»

آخرين اين كدگزاريها نماي دسته هاي تراول است كه نمايي بسيار تصنعي است و براي دادن اطلاعات در فيلم گنجانده شده.

نماي پاياني فيلم كه امين را در آغوش میترا (خاله اش) تصوير مي كند، بر گسست اين خانواده تاكيد مي كند و همچنين دانستن اين كه فرهاد بدهكار است و به زندان بر مي گردد و اين كه زنش، گرفتن طلب را از او مخفي كرده، به مخاطب براي اين جمع بندي كمك مي كند.

خانواده هاي غير اصلي هم نمود كاملي از بي عشقي و گسست هستند. مرد صاحبخانه كه مترصد فرصتي است تا دور از چشم زنش، خانم به خانه بياورد و همكار نیما بعد از دعوايي كه با زنش داشته و چند روز به خانه نرفته، خودكشي كرده است.

خانواده ی فرعی اول هم در فیلم در خدمت پیروزی تقابل خيانت بر وفاداري گنجانده شده اما در مورد همکار نیما کدگزاریها ضعیف و متناقض است و نمی توان به حتم دلیل خودکشی همکارش را حدس زد. از طرفی عذاب وجدان زن می تواند از جنس عذاب وجدان مریم باشد و خودکشی مرد هم با خودکشی فرهاد موازی است و اینها کدگزاریهایی هرچند غیر قطعی بر خیانت زن به مرد است و از طرف دیگر پیغام زن روی پیامگیر خانه که از این که مرد صاحبخانه اش به او پیشنهاد ازدواج داده، گلایه می کند می تواند بر عشق و وفاداری زن صحه گذارد. به این ترتیب با این پلان این زن و مشکلش دیگر در خدمت موضوع فیلم نیست و اطناب فیلم تلقی می شود و از طرف دیگر این پلان اساسا به بدنه ی روایت صدمه می زند و داستان را تصادف محور می کند، چرا که گره گشایی با تصادف یا به نوعی جمع کردن کار با تصادف در فیلم رئال نقص تلقی می شود و البته گره افکنی با تصادف بلامانع است. در این پلان هم تصادفا درست در زمان خودکشی فرهاد، هم همسر همکار نیما زنگ می زند و هم فرزندش که البته به نظرم زنگ زدن تصادفی فرزند کاملا توجیه دارد ولی زنگ زدن زن همکار ساده ترین چیزی است که به ذهن فیلمنامه نویس رسیده است.

در کنار این خانواده ها یک خانواده است که خوشبخت به نظر می رسد و آن خانواده، خانواده ی میترا و نیما است که در خلال اطلاعات دادن تدریجی فیلم می فهمیم که این ازدواج هم ازدواج دوم میترا است و او یک شکست در روابط خانوادگی را پشت سر گذاشته است، به این ترتیب در جهان فیلم تمام روابط خانوادگی در خانوده های امروزی بحران زده و در حال گسست تصویر می شود.

 یکی از زیباترین و سینمایی ترین نماها ابراز عشق نیما به سارا (فرزند میترا از شوهر اولش) است. او دقیقا به همان شیوه که مادر با فرزند عشقبازی می کند یعنی مالیدن بینی اش به بینی سارا به او ابراز علاقه می کند و با همین دو نمای مشابه به عمق عشق نیما به میترا و دخترش پی می بریم.

در کنار این بخشهای خوب که اغلب مرهون فیلمنامه است، بیشتر فیلم و خصوصا نیمه ی ابتدایی فیلم، مخاطب را با کاتهای بسیار بد و غیر هنری رنج می دهد و به عنوان عامل اخلال عمل می کند و مخاطب را از فیلم به بیرون پرتاب می کند. بدترین این کاتها، کات از عروسی به صحنه ی مست و پاتیل، خانه آمدن حامد بهداد است.

در کنار صحنه ی خوب تصادف، آتش گرفتن ماشین بسیار تصنعی و غیر قابل باور است. در صورتی که اگر چند نمای چند ثانیه ای که مثلا چکه کردن بنزین روی  سیم کشی ماشین که در حال جرقه زدن است، تصویر می شد ، این آتش گرفتن، باور پذیر جلوه میکرد.

در صحنه ی آتش سوزی کوچکترین توجهی به گریم و وضعیت سارا که از میان شعله ها بیرون کشیده می شود و در اثر شدت آسیب جان می بازد نشده است. صورت سارا در آمبولانس کاملا سالم است و حتی کاپشنش نسوخته یا موهایش کز نخورده است.

در کنار همه ی اینها بازی بسیار خوب و قوی محسن طنابنده به تنهایی می ارزد که فیلم را به تماشا بنشینید...