آغوش
راننده ي تاكسي تمام طول راه را دنبال يك آهنگ مي گردد. بالاخره آهنگ مورد علاقه اش را پيدا مي كند.
ما كه توقع نداريم دنيا به كاممون بشه...
آه مي كشم و به نيم رخ زن راننده نگاه مي كنم. بدون كم و كاست، زيباست. نگاهم مي كند و چشم تو چشم هم مي شويم و نگاه او از روي صورتم مي آيد روي صورت كودكي كه در آغوشم به خواب رفته.
سر تكان مي دهد و مي گويد: "اين همه سگ دو مي زنيم تو زندگي كه شايد دوباره مثل اين طفل معصوم بتونيم فقط چند ساعت تو آغوش كسي كه مطمئنيم دوستمون داره خواب بريم، ولي..."
او ساكت مي شود و من هم در سكوتم به نقطه اي در دوردست خيره مي مانم و نواي آهنگ توي گوش هر دومان مي پيچد:
به اسم عشق و عاطفه با قلبمون بازی میشه
هرکی به قانون خودش برای ما قاضی میشه...
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم آذر ۱۳۸۸ ساعت 22:15 توسط ارغوان اشترانی
|
من ارغوان اشترانی فارغ التحصیل کارشناسی ریاضی محض بی آن که خود را نویسنده بدانم به نوشتن عشق می ورزم. فعالیتهایی که به طور رسمی در این زمینه انجام داده ام عبارتند از: