راننده ي تاكسي تمام طول راه را دنبال يك آهنگ مي گردد. بالاخره آهنگ مورد علاقه اش را پيدا مي كند.

ما كه توقع نداريم دنيا به كاممون بشه...

آه مي كشم و به نيم رخ زن راننده نگاه مي كنم. بدون كم و كاست، زيباست. نگاهم مي كند و چشم تو چشم هم مي شويم و نگاه او از روي صورتم مي آيد روي صورت كودكي كه در آغوشم به خواب رفته.

سر تكان مي دهد و مي گويد: "اين همه سگ دو مي زنيم تو زندگي كه شايد دوباره مثل اين طفل معصوم بتونيم فقط چند ساعت تو آغوش كسي كه مطمئنيم دوستمون داره خواب بريم، ولي..."

او ساكت مي شود و من هم در سكوتم به نقطه اي در دوردست خيره مي مانم و نواي آهنگ توي گوش هر دومان مي پيچد:

به اسم عشق و عاطفه با قلبمون بازی میشه
هرکی به قانون خودش برای ما قاضی میشه...