يكي از همين روزها لگد مي‌زنم زير همه چيز. يكي از همين روزها جلوي هر كسي كه من را مي‌شناسد آيس پك را تا ته هورت مي‌كشم. يكي از همين روزها يادم مي‌رود تمام اما و اگرها. يادم مي‌رود تمام دلسوزيها را. يادم مي‌رود كوچه‌هاي بن بست خاطره‌ها را. لگد مي‌زنم زير ميوه‌هاي كاج و سرو پارك نياوران يا سنگهاي صاف كوه‌هاي ديزين.

به جهنم كه همسايه‌ها خوابند. من داد مي‌زنم. داد مي‌زنم. داد مي‌زنم.

همين روزها ماهي مي‌شوم يا شايد نهنگ و سر مي‌خورم توي آبهاي خليج يا هر جايي كه ديگر هيچ چيز نباشد‌، يا اگر هست، چيز آزاردهنده‌اي نباشد. آري، آري، مرجانها خوبند. به من كاري ندارند. دروغ نمي‌گويند. خسته و بيزارم نمي‌كنند،‌ آن زير به نفس نفس نمي‌افتم. قلبم تير نمي‌كشد...

يا چه‌ مي‌دانم شايد پنگوئن شدم. سالهاي سال موي فر دوست داشتم و خدا موهاي فر را به جاي من به ستايش داد. بگذار ستايش روي من بنشيند و سر بخورد. تمام قطب شمال را سر بخوريم يا تمام قطب جنوب را، اصلا چه فرق مي‌كند؟ پنگوئن كه باشم زندگي بهتر مي‌شود. توي سرماي زمستان اگر بيرون دايره هم بمانم و يخ بزنم شرف دارد به اين زندگي. اين زندگي كه نفرت را در نگاه كساني كه به تو لبخند مي‌زنند مي‌بيني. اين زندگي كه تنهايي تا مغز استخوان آدم را مي‌جود. به اين همدردي‌هاي الكي و سوالهاي نابجا.

پنگوئن باشي و طعمه‌ي شيرهاي دريايي شوي مي‌ارزد به اين كه آدم باشي و طعمه‌ي آدمها؛ آن هم آدمهايي كه دوستشان داري و مرده‌شوربرده‌ها ادعا مي‌كنند كه دوستت دارند.

اصلا شايد هم پرنده شدم. شايد آمدم پيش تو. پيش توي لعنتي كه منتظرم نيستي يا هستي و خودت خبر نداري يا خبر داري و من خبر ندارم.

همين روزها مي‌روم يقه‌ي خدا را مي‌گيرم و دادگاهي‌اش مي‌كنم. آنقدر جرم دارد در طول تاريخ كه نوبت به زندگي من نرسد، اما به جهنم، همين كه دادگاهي بشود دلم خنك مي‌شود.

ولي نوبت به دادخواهي من كه برسد اگر بفهمم كه پيچ و شكن موهاي ستايش كار اوست، تمام نكرده‌هايش را به همين يك كرده‌اش مي‌بخشم و مثل دو دوست دست مي‌دهيم و همه چيز را فراموش مي‌كنيم و مي‌رويم.

شايد هم بي آنكه ماهي شوم يا پرنده يا پنگوئن، رفتم دريا و درست در طوفاني‌ترين لحظه‌اش به آب زدم و به سختي از موج‌شكن عبور كردم و رفتم جلو. تا جايي كه توان در بدن داشته باشم جلو مي‌روم؛ آنقدر مي‌روم تا درياي طوفاني ديوانه‌تر از تمام ديوانه‌ها شود. وقت برگشتن كه برسد يا هستم يا نيستم. هستم اگر وقتي به موجشكن رسيدم و با ضربه‌ي موجها به زير آب رفتم، مثل پنج سالگي‌ام شوم؛ قوي و مصمم براي زنده ماندن. اگر به حرف پدر گوش دهم و به هيچ چيز جز به سطح آب آمدن و نفس كشيدن فكر نكنم. اگر نفس بگيرم كه تاب بياورم در مقابل موج بعدي و آنوقت؛ اگر بعد از ساعتها تلاش به ساحل برسم؛ در ساحل فقط و فقط منم. مني كه نه دلشكسته‌ام و نه خسته از بودن. مني كه به هيچ چيز زجر آوري فكر نمي‌كنم و شوقي دارم كه "من زنده‌ام." مني كه نمي‌ترسم كه كسي سوئيچ ماشينم را كه در ساحل خاك كرده‌ام پيدا كند و بدزدد و همان جا روي ساحل تا مدتي مي‌خوابم. آنقدر مي‌خوابم كه مد؛ موج را بكوبد توي صورتم و ناگهان بيدار مي‌شوم تا به سمت غرب بروم تا شايد اگر كسي باشد آنجا كه نگرانم باشد از دلهره در بياید. در آن لحظه برايم مهم نيست كه چه كسي يا چه كساني بايد نگران من باشند كه نيستند، فقط شوقي دارم كه "من زنده‌ام."

و نيستم اگر وقتي موج مي‌كوبدم كف دريا؛‌ به اين فكر كنم كه چقدر ميوه‌هاي سرو و كاج درختهاي نياوران حيفند براي اين كه آدم لگد بزند زيرشان، يا همين طور سنگهاي صاف كوه‌هاي ديزين كه با آن همه سختي آورده شده‌اند.

نيستم اگر به اين فكر كنم كه چه كسي كمين كرده كه سوييچم را بردارد يا به اين كه چه كساني بايد منتظر برگشتن من باشند كه نيستند و يا من منتظر برگشتن چه كسي هستم كه برگشتني نيست...

و شايد یکی از همين روزها، به عنوان یکی از ديوانگي‌هایم، پستي بگذارم روي وبلاگم با نام یکی از همين روزها.

چه اهميت دارد كه مولود تكثير شود و كساني كه به من پيشنهاد مي‌كنند كه به پزشك - كه همان محترمانه‌ي  روانپزشك است- مراجعه كنم بيشتر شوند. مولودها مولود حسادتهاي زنانه‌اند. مولود زن ستيزي تاريخي. مولود ديوانگي خواستن‌ها و از ديوانه ناميده شدن‌ ترسيدنها. از مولودها نبايد چيزي به دل گرفت. به حرفشان هم نبايد اهميت داد. از غير مولودها هم همين طور؛ آنها هم عادت ندارند ببينند پرنده‌اي كه قرار بر اين است كه پرنده نباشد بالهايش را باور دارد.

و مي‌دانم در عوض كسان ديگري هستند كه با خواندن ديوانگي‌هاي اين ديوانه، مشتري پر و پا قرص نوشته‌هايش خواهند شد و هر وقت آيس پك بخورند يواشكي كه تهش را هورت مي‌كشند به اين فكر مي‌كنند كه راستي،‌ جالب است كه آرزوي آدم اين باشد كه روي يك پنگوئن بنشيند و سر بخورد يا حتي آرزوي آدم اين باشد كه هر چيزي باشد ولي آدم نباشد، آدم نباشد كه نبيند آدمهايي را كه آدمند ولي آدم نيستند...

شاید يكي از همين روزها...