من و مدادها

دارم کتاب بادبادکباز را می خوانم. برعکس یکی از دوستان که در وبلاگش نوشته بود: ‍((كتاب خوبيه به شرطي كه بعد از خوندنش به اولين افغاني كه رسيدي بغلش نكني)) اصلا دلم نمي خواهد افغاني ها را بغل كنم. در عوض وقتي در آن اين جمله را ديدم: ((مدادهاي تراشيده؛ كيف و كفش نوي مدرسه)) يه حالي شدم و وقتي ديدم يك جاي ديگر نوشته: ((كاش تكاليف مدرسه سنگين باشه)) يه حالي‌تر.

ياد آن دوران افتادم. مدادهاي سياهي كه دوست داشتم بلند باشند و تهشان پاك‌كن داشته باشد تا موقع مشق نوشتن بخورمشان. مدادهاي خيلي كوچك را هم دوست داشتم. نمي‌دانم چرا. شايد چون كوچك شدن يك مداد نشان مي‌داد كه اين بار دختر خوبي بودم و مدادم را گم نكردم. اصولا نسبت به مدادهايم حس عجيبي داشتم. حس اين كه موجودي تو دنيا پيدا شده كه تا آخرين لحظه‌ي حياتش به من وفادار مانده و برايم مشق نوشته. آن هم مشقي كه من دوست داشتم بنويسد نه آن چيزي كه خودش فكر مي‌كرد براي من خوب است كه بنويسد؛ برعكس اغلب آدمهاي اطرافم...

اصولا انگار قرار بود تو زندگي من مداد باشم و براي كساني كه يا خيلي زود گمم مي‌كردند يا اگر ديگر ته خوبي بودند يك روز برايشان تمام مي‌شدم؛ مشق بنويسم؛ اما وقتي من مشق مي‌نوشتم من مداد نبودم؛ كس ديگري مداد بود...

توي راه كه از بيرون بر مي‌گشتيم به اين فكر مي‌كردم كه وقتي به خانه رسيديم يك دفتر پيدا كنم و يك مداد و نوشته‌ي جديدم را در حاليكه روي زمين دراز كشيدم و گاهي ته مدادم را مي‌خورم بنويسم كه ديدم ستايش كوچك توي آينه‌ي آسانسور باز از ديدن خودش تعجب كرد و باز براي تصويري كه در آينه بود ذوق كرد و بلند بلند خنديد.

به ياد آوردم كه حتي تا دوران راهنمايي از ديدن خودم در آينه تعجب مي‌كردم و هر چي به من مي‌گفتند آن تصوير خود توست نمي‌توانستم با اين مطلب ارتباط برقرار كنم:

تصوير من چطور پشت آينه رفته؟

هميشه فكر مي كردم يك نفر ديگر شبيه من پشت آينه است و ماهرانه حركات مرا تقليد مي‌كند و سعي مي‌كردم دستم را سريع و ناگهاني حركت دهم كه جا بماند و دستش رو شود ولي اين اتفاق نمي‌افتاد.

وقتي كه فيزيك خوانديم و با چند عكس و چند فلش مفهوم تابش و بازتابش براي ما توضيح داده شد تا چند روزي از دانستن مطلب جديد ذوق مرگ شدم و بعد از آن ذوق چند ساله‌ي ديدن خودم پشت آينه در اثر آن كشف علمي براي هميشه مرد.

بچه كه بودم فكر مي كردم ماهي دودي؛ يك نوع ماهي است كه سيگار مي‌كشد و ماهي شور هم نام نوعي ديگر! پدرم هم با اين كه دامپزشك بود هيچوقت به من نمي گفت كه اشتباه مي كنم و حتي توضيح مي‌داد كه ماهي شور به اين علت شور است كه آب دريا را زياد مي خورد و نمك آن را در بدنش ذخيره مي‌كند.

حتي وقتي به دريا مي رفتيم و من زير آب دنبال دستگاه جادويي مي گشتم كه بي‌وقفه نمك توليد مي كند و دليل شوري آب درياها را وجود آن دستگاه مي‌دانستم به من نمي‌گفت كه چنين دستگاهي وجود ندارد و وقتي از زير آب بالا مي‌آمدم مي‌پرسيد: پيدايش كردي؟ مي‌گفتم: نه! و باز زير آب مي رفتم.

شايد به يمن آن روزهاست كه زير آب شنا كردن حسي نظير پر داشتن به من مي‌دهد و يكي از زيباترين خاطراتم كه اميدوارم پيش از مرگم تجديد شود غواصي در آبهاي خليج فارس است...

پي نوشت ۱: ماجراي باور ارغوان كوچولو درباره‌ي دستگاهي كه نمك مي سازد؛ برمي‌گردد به يكي از داستانهاي كودكي‌اش...

پي نوشت۲: در وبلاگ آفتاب (شبنم) متن پر احساسي خواندم كه به من يادآور شد:

زماني تو نبودي و يادت بود و انگار بودي.
امروز تو هستي و يادت هست و انگار نيستي.

ماجراهاي حسني

حاجي از وقتي مكه رفت و سري توي سرها درآورد اسم خودش را عوض كرد و گذاشت جوانمرد خان.

آخر با اين كه جوان بود؛ صاحب كلي القاب و عنوان بود و همه روي او حساب مي كردند. خوب جوانمردخان به راحتي مي توانست اين قابليت او را توضيح دهد چون هم جوان بود و هم مذكر بود وهم خان. تنها كسي كه از دستش شاكي بود و مي گفت اين حاجي آقا هيچ كاري از دستش بر نمي آيد عيالش بود. ماجراي شاكي بازي عيال حاج آقا هم از اول تابستان شروع شده بود كه هر شب يك سوسك سياه پا كوتاه مي دويد و وارد حريم خصوصي آنها مي‌شد. عيال حاج آقا هي داد و بيداد راه مي انداخت: كه آخه مرد بهت مي گم اين ماشين رختشويي رو بكش جلو يه كهنه بتپون دور لوله اش كه سوسكها نتونن بيان تو خونه زندگيمون. اما حاجي گوشش بدهكار نبود كه نبود. شاخ غول رو مي شكست اما حاضر نبود يه جو زور به خودش بياره و ماشين لباسشويي رو جابجا كنه. در عوض هر شب مثل يك سوپر من با دمپايي دنبال سوسكها مي افتاد و خوب حالشان را جا مي آورد.

روزها گذشت و گذشت تا اين كه خواهر ناتني حاج آقا كه از مادر سوا بودند و از پدر جدا با پسر كوچولويش كه حسن نام داشت و همه حسني صدايش مي كردند مهمان آنها شد. شب بود و تاريك و گرم. سوسكها هم كه درس عبرت بگير نبودند كه نبودند و باز بر طبق عادت گذشته خطا نمودند و از لوله‌ي فاضلاب به هواي دزديدن يك قطره روغني چيزي بالا آمدند.

حاجي با شم پليسي تيزي كه داشت سريع فهميد و يكي را با تار و مار تعقيب كرد و با چند فيس ناقابل سوسكه روي زمين دراز كش شد و دستهايش را به نشانه‌ي تسليم بالا گرفت.

حسني كه اصولا بچه‌ي كنجكاوي بود رفت بالا سر حاجي و نشست و نگاه كرد. فكر كرد حاجي الان سوسك رو بر اساس قوانين خانم خانه به محل مخصوصي منتقل مي كنه و سراغ دو سوسك باقي مانده مي ره. آخه مي دونيد هر خونه اي براي انتقال سوسكهايي كه تسليم شده اند قوانين خاصي داره. يه جا قانون مي گه كه بايد سوسكها رو تحويل سطل آشغال داد و يه جا مي گه بايد انداختشون بيرون از خونه و يه جا مي گن بايد بندازيشون توي چاه مستراح. حسني از حاج خانم پرسيد مي شه بگيد قانون اين خونه در مورد سوسكها چيه؟ بعد از تسليم بايد چي كارشون كرد؟ خانم خونه دويد و روزنامه آورد تا به عنوان برانكارد ازش استفاده كنند و سوسك رو به سطل آشغال مربوطه تحويل دهند و به حاج آقا هم گوشزد كرد كه سوسك رو سريع بنداز توي سطل آشغال و كثافتكاري نكن و چشم غره اي هم به او حواله كرد و خودش رفت و به ورورهاي خاله زنكي با مامان حسني پرداخت؛ اما حسني چيزي ديد كه باورش نمي‌شد:

حاج آقا يك تكه‌ي كوچيك از روزنامه رو كند و لوله كرد. به حسني گفت بچه خوب نگاه كن. اگه دوست داري دفتر دستكت رو هم بيار و يه نقاشي از اين صحنه بكش. حاجي اون تكه روزنامه رو كه شبيه يه نيزه شده بود وسط سينه‌ي سوسكه گذاشت و يه دونه از پاهاشو با ناخن گرفت و كشيد و پا كنده شد. سوسك 5 پاي ديگرش را به شدت تكان داد. دنيا دور سر حسني چرخيد. با اين كه سوسكه صدا نداشت اما حسني صداي آخ و اوخ سوسك كه از درد ناله مي كرد رو مي‌شنيد.

حاجي دوباره يه پاي ديگه از سوسك رو گرفت و كشيد...

بعد از اين كه سوسكه يه جونور بي دست و پا شده بود دمپايي رو برداشت و روي كله‌ي سوسكه فشار داد.

قرررررررچ‌‌چ‌چ‌‌چ‌چ... ريغ سوسكه زد بيرون.

حاجي قهقه زد زير خنده و گفت: محكومس به اعدام.

حسن كوچولو يه لحظه يادش رفت كه كوچولوئه. گفت دايي جون؟ چرا اين قدر اين بيچاره رو زجر دادي. محكوم به اعدامه كه باشه. مگه قوانين حاج خانوم نمي گه اون رو بايد تحويل سطل آشغال بدي؟

حاجي گفت ما كه بودايي نيستيم حسن جون. اسلام به ما اجازه داده سوسكا رو بكشيم.

حسني گفت دايي جون اما خودم شنيدم آقاي قرائتي تو تلويزيون مي گفت اسلام دين رحمته. بله اسلام مثل بودا نيست كه بگه حق نداريد يه پشه رو هم بكشيد اما حضرت محمد سفارش كرده اگر مجبور شديد يه حشره رو بكشيد بايد جوري اين كار رو بكنيد كه زجر نكشه.

حاجي دلش مي‌خواست اون دمپايي كه دستش بود رو ول بده طرف حسني و داد بزنه تلويزيون غلط كرده با تو اما اين كار رو نكرد و در عوض يه لبخند زد و گفت: خوب پررو بازي در مي‌ياري ها. بچه‌اي خوبه كه عاقل باشه‌د.

مادر حسني كه از شنيدن حرف حاجي يهو بند دلش پاره شد دويد و آمد تو آشپزخانه:

حاج آقا خدا مرگم بده حسني بي ادبي كرده؟

حاجي باخنده گفت: شما هچ نگران نباش. هيچ اشكالي نداره‌د. انتقاد سازنده خيلي هم خوبس. حسني چيزي نگفته‌س. فقط يه كم احساساتي شده‌س.

و توي دلش مي‌گفت: يك پدري از اول و آخرت در بيارم كه حالت جا بياد.

مادر ساده دل كه حرفهاي توي دل حاجي را نمي‌شنيد حاجي و خانمش را براي شام فردا شب دعوت كرد.

فرداي اون روز حاجي و خانمش رفتند خونه‌ي حسني اينا. مامان حسني يه كت و شلوار سفيد ماماني تن حسني كرده بود و به حسني ياد داده بود كه براي اين كه حاجي آدم با نفوذيه و ممكنه از حرفاي ديشبش ناراحت شده باشه به محض اين كه از در وارد شد خوش آمد بگه و يه جوري از دل حاجي در بياره.

حسني هم تا حاجي وارد شد با كلي تعريف و تمجيد و خوش آمد گويي سعي كرد دل حاجي رو به دست بياره و كلي از رشادت حاجي پيش خانمش تعريف كرد و هر چي هم در مورد شكنجه نكردن سوسكها مي خواست به حاجي بگه همچين با لحن ملايم مي گفت و تو صد تا زرورق مي پيچيد كه مبادا به حاجي بر بخوره.

حاجي گوشش به حرفهاي حسني بدهكار نبود كه نبود و مدام روي اين موضوع اصرار داشت كه بايد سوسكها رو به بدترين وجه شكنجه داد و اگر ادب نشدند كشتشون. وضع قانون در مورد سوسكها رو هم مسخره مي دونست چون سوسكها آدم نبودند كه...

در خلال اين حرفها حاجي حسني رو هم شكل يه سوسك سفيد مي ديد كه حالا خيلي مي خواست بهش رحم كنه اسمشو مي ذاشت جيرجيرك و دوست داشت يه درس حسابي بهش بده.

اون شب حاجي دمپايي پرت نكرد به حسني و آبروداري كرد؛ فقط در خلال شوخي سعي مي كرد به حسني گوشزد كنه كه خيال داره حالش رو جا بياره. فرداي اون روز حاجي رفت مدرسه‌ي حسني و به ناظم گفت: حيفه مدرسه جاي جووناي احساساتي‌اي مثل حسني باشه...

ناظم هم گفت چشم؛ مادر حسني روخواستند مدرسه كه ازش تعهد بگيرند شايد حاجي كوتاه بياد و يه دو هفته‌اي اين ببر بيارا طول كشيد و حسني همچنان پا در هوا مانده بود و حاجي كوتاه نمي‌آمد. يكي نبود به حاجي بگه خوب تو كه تحمل يه ساعت حرف حسني كوچولو رو نداري بيخود دوشب دوشب پشت هم قرار مهموني و مهمون بازي مي‌ذاري. خلاصه كوتاه نيامدن حاجي همان و اخراج شدن حسني همان...

تازه بدتر از همه این بود که حسنی رو که از مدرسه بیرون می انداختند کوله پشتی اش رو هم گرفتند و دادند به یه بچه ی دیگه!

قصه‌ي ما به سر رسيد؛ حسني به خونش نرسيد!

كنكور فوق بهداشتي

حالا كه همه‌ي كنكوري ها كنكورها رو دادند و منتظر جواب انتخاب رشته شون هستند يه خاطره از تو دفتر قديمي روزنامه‌ام پيدا كردم كه خيلي با مزه است و براتون مي نويسمش:

يه بار سر جلسه كنكور چيزي ديدم كه حواسمو پرت كرد و باعث شد آخر اختصاصيا وقت كم بيارم. حوزه‌ي ما يه مدرسه بود؛ اون آخراي خيابون نواب. صندلي من درست بغل پله‌هاي مدرسه بود و از اونجا راحت پايين رو مي‌ديدم. وسط پله‌ها يه در بود كه متوجه شدم در توالته. وسطاي امتحان يه قالب بزرگ يخ آوردند و همون وسط كنار در توالت گذاشتند روي زمين. با گوشت كوب و سنگ به جونش افتادن تا به تيكه هاي كوچكتري تقسيم شد ؛ بعد يه شيلنگ از تو همون توالت كشيدن بيرون و و يخدون رو با اون آب و اون يخها پر كردند.

ديگه تقريبا مطمئن شده بودم كه اگه از تشنگي بميرم از اون آب نمي‌خورم. (اين رو هم داشته باشيد كه هوا وحشتناك گرم بود.)

بالاخره آب رو آوردند. توي پارچهاي قرمزي كه به چشم من شبيه آفتابه مي يومد. نتيجه اين كه از تشنگي مردم!

ستون خاطرات كلاس روزنامه جام جم سي و يكم فروردين هشتاد و دو

ماهی های سیاه کوچولو

# سال دو هزار سالي است كه مردم از قهرمانان مي خواهند فعاليتهاي قهرمانانه ي خود را متوقف كنند و خانه نشين شوند. به حكم دادگاه آنها موظفند مثل يك شهروند عادي زندگي كنند...

# براي يك قهرمان هم پيش مي آيد كه گاهي بترسد فقط فرق يك قهرمان با يك فرد عادي اين است كه ترس باعث نمي شود؛ او از انجام اقدامي كه مي داند درست است شانه خالي كند...

# محصور بودن در فضايي محدود و خوردن و خوابيدن و بچه زاييدن تا آخر عمر. براي بيشتر آدمها فقط همين كافي است. براي مرغها حصار كشيدن دور مزرعه شان كافي است تا مرغ بمانند و براي آدمها حصار كشيدن در كله هاشان كافي است تا مرغ شوند...

به نظر شما جمله هاي بالا ازكيست؟ برنارد شاو؟ تولستوي؟ برشت؟ اوريانا فالاچي؟ ابن سينا؟

نه بابا. اون جمله ها از خود منه كه با الهام از چند ديالوگ نوشتم. به نظر شما ديالوگها متعلق به كدام است؟

نمايشنامه اي از آثار شكسپير؟ نمايشنامه اي از آثار اسكار وايلد؟ نمايشنامه اي از آثار لوركا؟ يكي از فيلمهاي تاريخ سينما؟

نه بابا. بازم نتونستيد حدس بزنيد! جمله ي اول با الهام از انيميشن شگفت انگيزان و دومي از كارتون بامبي و سومي از فرار مرغها نوشته شده است!

اين آثار از جنس ماهي سياه كوچولو مي باشند. در اين آثار به شعور مخاطب احترام گذاشته شده است. بر خلاف كارتونهاي ساخت شركت صبا كه حداكثر چيزي كه يك كودك مي تواند از آن ياد بگيرد اين است كه خوابيدن وضو را باطل مي كند (البته از حق نگذريم كارهاي خوبي براي ياد دادن نظم و ترتيب به بچه ها و آموزش زندگي مورچه ها در اين شركت ساخته شده است) اين آثار با عمق بسيار علاوه بر سرگرم كردن بچه ها به پرورش گوهر انساني او نيز نظر دارند و به همين سبب مي توانند مخاطبين خود را از طيف كودك به طيف كليه ي افراد يك جامعه گسترش دهند.

انيمشين شگفت انگيزان ساخت كمپاني والت ديسني با همكاري استوديو پيكسار مي باشد. در بازار نسخه ي دوبله شده ي اين انيميشن با دوبله ي كمپاني گلوري اينترتين منت وجود دارد كه بر خلاف بيشتر كارهاي دوبله شده كه آنقدر ضعيف هستند كه ديدن نسخه ي اصلي را توصيه مي كنم؛ دوبله ي كار به قدري زيباست كه ديدن نسخه ي دوبله شده ارجحيت دارد. اين كمپاني در دوبله هاي خويش از اصطلاحات عاميانه و لهجه هاي مختلف مثل بندري و رشتي و تركي و ...بنا به شخصيت پردازي كار استفاده مي كند كه بر طنز و بار كمدي اثر مي افزايد.

اين اثر كه گويا با نگاهي به فيلم چهار شگفت انگيز ساخته شده است داراي شخصيتهايي است كه از قدرتهاي مافوق بشري برخوردارند. جالب اينجاست كه شخصيت پردازي به قدري استادانه و خلاقانه صورت گرفته كه وجود اين اشخاص براي مخاطب باورپذير و قابل لمس اند. (بر خلاف شخصيت پردازيهاي استادانه ي نويسندگان وطني كه اشخاص عادي شان در زندگي هاي عادي مثل سريال چهار خانه قابل باور نيستند!) داستان حول 4 شخصيت اصلي است: شگفت انگيز از زور زيادي برخوردار است. الاستي گرل يا دختر كشسان مي تواند هر چقدر كه دوست دارد كش بيايد و دش مي تواند با سرعت يك موتور جت بدود و وايولت مي تواند غيب شود و دور خودش نيروي محافظ ايجاد كند...

كارگرداني انيميشن با وام گرفتن از يافته هاي صنعت فيلمسازي ساخته شده است و زواياي دوربين؛ نماهاي نزديك و دور به جا بر جذابيت داستان مي افزايد. در اين اثر كوچكترين ريزه كاريها؛ از نظر دور نمانده است. مثلا وقتي وايولت با لباس عادي غيب مي شود لباسش غيب نمي شود. (نمي دانم به ياد داريد يا خير وقتي كارتون گاليور را نشان مي داد هميشه از خودم مي پرسيدم خوردن آب آن چشمه روي بدن موثر است چرا لباسهاي گاليور هم با خوردن آب چشمه مثل خود او كوچك شد و ...) يكي از جالبترين اين ريزه كاريها وقتي است كه دش با سرعت سرسام آوري فرار مي كند و مقابل خود كندوي زنبوران و يك عالمه زنبور عصباني مي بيند بديهي است كه مي ترسد اما نمي تواند بايستد و به طرف زنبوران مي دود. نماي بعدي دش؛ نشان از تيزهوشي فيلمساز دارد. به جاي تصوير ساده انگارانه ي دش كه زنبورها نيشش زده اند و مثلا بالا و پايين مي پرد صورت او را مي بينيم كه زنبورها روي آن له شده اند. اين دقيقا همان اتفاقي است كه در سرعت بالا رخ مي دهد و زنبور به جاي اين كه فرصت نيش زده پيدا كند له مي شود!

جمله اي كه در ابتداي متن ذكر شد با وام گرفتن از صحنه هايي كه با نظر به مستند سازي و به صورت سياه و سفيد در فيلم ميكس شده بود نگاشته شده بود. به ديالوگها توجه كنيد:

يك رويداد غير مترقبه : از يك قهرمان شكايت شد. اين شكايت از جانب شخصي است كه نمي خواست نجات داده شود. شاكي آقاي اليور سن سوييت كه تلاش خودكشي اش توسط ايشان ناكام مانده بود شكايت نامه ي خود را در ديوان عالي عليه ايشان تنظيم نمود. (در خلال اين ديالوگها تيترهاي روزنامه ها و پلانهاي پراكنده ي تلويزيون نشان داده مي شود.) بعد صحنه اي از دادگاه كه دادستان پير اين جملات را مي گويد: ديگه زمان زندگي عادي اونها فرا رسيده. اونها بايد مثل يك شهروند زندگي كنند و در غير اين صورت بايد از ميان ما برن. راوي ادامه مي دهد: تحت فشار مردم (صحنه ي تظارهرات مردم) و همچنين هزينه ي بالاي شكايت از سوپرقهرمانان دولت به سرعت برنامه جابجايي قهرمانان را از سر گرفت. (مجسمه هاي قهرمانان را به زير مي كشند و جابجا مي كنند) قهرمانان به خاطر فعاليتهاي گذشته شان مورد عفو عمومي قرار گرفتند البته با اين شرط كه ديگر فعاليتهاي قهرمانانه نداشته باشند...

اين لايه هاي عميق در فرار مرغها (در ایران به اشتباه فرار جوجه ای ترجمه شده است.) نيز به چشم مي خورد. در اين كارتون نيز جينجر كه جان خود را براي نجات و آزاد كردن مرغها به خطر انداخته با مخالفتها و دشمني هاي آنها مواجه مي شود در لحظاتي نااميد مي شود و به گريه مي افتد و به خود مي گويد تو داري خودت رو گول مي زني كه فكر مي كني مي توني رهبر يه مشت... سكوت مي كند و باقي حرف خود را در جايي كه فقط خودش حضور دارد مي خورد و باز به مبارزه ادامه ميدهد. همين خوردن حرف او خودش بار معنايي بسياري دارد. در جايي كه فقط مخاطب حضور دارد جينجر از احمق خواندن اطرافيانش سر باز مي زند. زيرا تقصير آنها نيست كه در كله هاشان حصار طراحي كرده اند. آنها به مرغ بودن عادت كرده اند و يگانه پاداشي كه دريافت كرده اند در ازاي مرغ بودن است. در ازاي بي فكر خوردن و خوابيدن و تخم كردن. حالا كه يك مرغي پيدا شده كه دوست دارد آزادانه پرواز كند بايد صبور باشد و مرغهاي ديگر را آگاه كند...

ماهي سياه كوچولو هم كه براي رسيدن به دريا حركت كرد صبورانه زخم زبانهاي اطرافيان را تحمل مي كرد و سعي مي كرد براي آنها توضيح دهد كه زندگي در آزادي معناي خود را پيدا مي كند...

ديدن اين انيميشن ها را به بلند انديشان توصيه مي كنم.

یک ایمیل خیلی مهم:

یک ایمیل با عنوان خیلی مهم به دستم رسید که بازش کردم که هم من رو به خنده انداخت هم تاسف خوردم و هم کلی به فکر فرو رفتم و هم...

دلم می خواد نظر شما رو هم در موردش بدونم:

salam.omidavram ke rooze khobi ro aghaz karde bashid.man ba yeki az doostam kal andakhtim ke ki bishtar friend dare baraye hamin man az shoma mikham ke faghat baraye ye hafte mano add konid ta man kal ino bekhaboonam. mamnoon.jobran mikonam

به مناسبت امروز:

از صدر الاشرف نقل مي كنند:هنگام بازگشت از سفرعربستان سعودي كه براي حمل جسد رضا شاه به معيت شاه (محمد رضا) به مكه رفته بودم در هواپيما شاه به من گفت: ما در اينجا آثار عمران و آبادي و ساختمانهاي نو زياد ديدم ولي از دانشگاه و مدارس عاليه خبري نبود. به شوخي گفتم: اگر اينجا هم دانشگاهي مي داشت باعث زحمت حكومتشان مي شد. شاه گفت: همين طور است! (مدافعات ص 84)

نظرات را در پست قبلي بگذاريد.

نقد و بررسي فيلم نقاب

فيلم نقاب پس از سالها انتظار بالاخره با مجوز وزارت ارشاد اكران شد اما پس از مدت كوتاهي توقيف شد.

ترجيح مي دهم ابتدا به نقد هنري فيلم و سپس به مسائل حاشيه اي آن بپردازم.

داستان فيلم يك داستان غير خطي با افت و خيزهاي مناسب است.

امين حيايي شوهر يك بيوه زن پولدار است كه مثل سگ از او توسري مي خورد كه با پارسا پيروزفر آشنا مي شود. به پيشنهاد پارسا براي رهايي از بيوه زن غرغرو و تيغ زدن او؛ از  شوهر توسري خور به شوهر بداخلاق تغيير نقش مي دهد و پارسا به بيوه زن نزديك مي شود. پارسا در هيئت يك عاشق بالاخره بيوه زن را به خانه اش مي كشد و با دوربيني جا سازي شده از خيانت بيوه زن به شوهرش (امين حيايي) فيلم تهيه مي‌كند. امين حيايي به عنوان حق السكوت مبلغ زيادي را از بيوه زن مي گيرد و او را طلاق مي دهد.

اين كار را با زنان پولدار ديگر نيز انجام ميدهند تا اين كه دختر پولداري به نام نگار سر راه امين حيايي قرار مي گيرد. قرار است اين بازي با او هم صورت بگيرد ولي نگار در واقع رژان خواهر يكي از زنان فريب خورده است و براي انتقام از اين دو آمده است...

فيلم علي رغم داشتن سناريواي جديد كه با نظر به اسلوب فيلمنامه نويسي با تعليق خوبي نگاشته شده حاوي ضعفهاي بسيار فيلمنامه اي است. در مورد كارگرداني هم با اين كه تخصصم ايجاب نمي‌كند كه آن را به طور كامل به چالش بكشم اما چه از لحاظ حسي و چه از لحاظ بصري مشكلهايي داشته ام.

مهمترين اين اشكالات عبارتند از:

1- رژان (نگار) ماجراي فيلم محبوبش كازابلانكا را كه 20 بار ديده اشتباه تعريف مي كند:

اين آقاهه يه كافه داره تو كازابلانكا. برگمن عشق قديميشه بعد از سالها دوباره ديدتش؛ برگمن احمق شوهر كرده.

در حالي كه در كازابلانكا برگمن در حالي با بوگارت آشنا مي شود كه مدتي پيش به او خبر داده اند شوهرش توسط آلمانها  كشته شده. برگمان در اوج افسردگي و نااميدي دل به عشق بوگارد مي بندد  اما پس از چندي مي فهمد كه شوهرش زنده است...

2- در نيم ساعت اول فيلم كه قرار است مخاطب گول بخورد كه دارد نسخه ي ايراني و به لجن كشيده شده ي كازابلانكا را مي بيند در روابط اغراق شده كه پس از رمزگشايي فيلم احمقانه به نظر مي‌رسد:

نگار از بي تفاوتي كامي در اولين روزي كه از ماه عسل برگشته اند در جايي كه فقط دوربين (يعني مخاطب) وجود دارد ناراحت مي شود در صورتيكه قاعدتا بايد چنين رفتاري را انتظار داشته باشد و لزومي ندارد در جايي كه تنهاست فيلم بازي كند.

گريه هاي او بعد از رفتن كامي به ايران را مي شود به حساب نوستالژي اي گذاشت كه با به ياد آوردن مرگ خواهرش به او دست داده است.

بدتر از رژان (نگار) كلوزآپ نيما در ساحل است كه در جايي كه هيچ كس حضور ندارد دور شدن نگار از پشت را عاشقانه نگاه مي كند.

نيما پاي تلفن هم آنقدر اسير نقش خودش مي شود كه اشك مي ريزد (اين را هم مي شود گذاشت به حساب اين كه او مي خواهد آن قدر نقش خود را خوب بازي كند كه نگار فريفته شود)

3- در عروسي كامي و روناك ذكر مي شود كه رژان فارسي بلد نيست ولي در فيلم مي بينيم كه مثل بلبل فارسي صحبت مي كند بدون اين كه حتي تپق بزند و به نظر بيايد تازه فارسي ياد گرفته. او حتي به مردي كه به عنوان عرب جلو مي آيد و پرخاش مي كند به فارسي مي گويد كه عربي بلد نيست در صورتي كه عاقلانه ترين اقدام يك فردي كه انگليسي بلد است در دبي اين است كه از آن استفاده كند.

4- صداي محمد رضا شريفي نيا در عروسي روناك و كامي به گوش مخاطب مي رسد كه در حال عكس انداختن از عروس و داماد و نيماست پس چطور كامي و نيما هيچ كدام او را به ياد نمي آورند؟

5- نگار دقيقا با ديالوگي كه خواهرش با نيما مطرح كرده سعي مي كند به او نزديك شود؛ نيما كه آنقدر باهوش است چطور به ياد نمي آورد و شك نمي كند؟

6- اگر زنها بيهوش مي شدند و به آنها تجاوز مي شد پس فحش دادن امين حيايي چه بود و در ضمن اين كه دليل محكمه پسند نمي شد براي سنگسار آنها. مگر اين كه فرض كنيم آن چيزي كه در شربت حل مي كرد از قرصهاي روانگردان بود و باز هم براي دفاع در دادگاه مي تواند مورد استناد قرار بگيرد و اصولا دليل گذاشتن اين صحنه مشخص نيست.

(مثلا اگر قرار بوده بگوييم اين زنها زناكار نبوده اند پس رفتنشان به تنهايي به خانه ي يارو چي بود اگر هم كه به قصد زنا رفته اند دوربين و فيلم و همه چي را كه نشان داده ايد خوب اين داروي خواب يا هر كوفتي كه هست را هم حذف مي كرديد تا مخاطب لااقل باجگيري را باور كند...)

7- كارگردان زحمت تفكيك صدا از آهنگ را براي خواننده اي كه اداي داريوش و ابي را در مي آورد را هم به خود نداده  و نسخه استوديويي گل بيتا و خانوم گل را ميكس كرده كه نتيجه آن شده كه مثلا در گل بيتا نواي چنگ به گوش مي رسد كه در نواختني ها وجود ندارد و ...

8- نگار به نيما مي گويد كه شك داشته اما چه جاي شكي باقي مي ماند وقتي دو رفيق را با هم مي‌بيند؟

اينها ايرادات منطقي فيلمنامه بود و با دقت و حوصله ي بيشتر فكر مي كنم به اندازه ي يك مثنوي هفتاد من بشود بر آن افزود.  ايرادات ايدئولوژي و ساختاري نيز وجود دارد:

نماي آخر كه انفجار ماشين است بيش از حد هاليوودي است و در كل اثر نمي گنجد و به نوعي باور پذير نيست.

و اين كه اصولا چرا نگار به سراغ داييش نرفت با اين كه صداي او را شنيد جاي سوال دارد.

و اما ايدئولوژي:

نويسنده با تكيه به تفاوتهايي كه اجتماع بين زن و مرد قائل است فيلمنامه اش را پيش مي برد:

حق طلاق با مرد است؛ براي زن زناكار سنگسار در نظر گرفته شده است و ...

اما به نظر مي رسد نويسنده علاوه بر اين كه ضد فمنيست است تا حدي پيش رفته كه به ضد زن نيز تبديل شده است.

براي مسخره كردن مكتب فمنيست از حرفهاي خود ايشان كمك مي گيرد:

جنس ضعيف در واقع ماييم. تواجتماع همه‌ي كارها رو ما مردا مي كنيم پول در مي ياريم همه سگ دو زدنا مال ماست هر چي سكته قلبيه؛ بدبختيا؛ چك برگشت خوردنا؛ زندان رفتنا مال ماست اونوقت جنس لطيف به راحتي مي‌گه در طول تاريخ به ما ظلم شده. ما خواهان حقوق برابر هستيم. حقوق برابر مي خواي برو فاضلاب تميز كن برو سوپور شهرداري شو؛ نصف شب خيابانورا جارو بكش...

خوب اين چيزهايي است كه فمنيستها خودشان گفته اند كه مرد عملا با تعريفي كه مايل است از زن به عنوان معشوقه و خدمه‌ي منزل ارائه دهد در نهايت خود را به بردگي مي كشاند و زناني هم كه از اين وضع شكايتي ندارند بورژواهايي هستند كه ترجيح مي دهند زنجير تشخص به دست و پايشان باشد و مفت بخورند و بخوابند تا بخواهند مانند يك كارگر كار كنند و در عوض؛ اجتماع حقوق برابر با مردان به آنها بدهد.

اگر اين كج فهمي نيما و سوء تعبير او از مكتب فمنيسم را اصولا به حساب نيما بگذاريم و نگوييم حرفهايي است كه نويسنده در دهن شخصيت گذاشته بلكه شخصيت نيما بوده كه چنين حرفهايي را مي‌طلبيده يك موضوع بد تر مي ماند:

در فيلم فقط سه زن به تصوير كشيده مي شوند كه دو تا خائن هستند و سومي هم كه خيانت نمي كند از تن فروشي ابايي ندارد بلكه دليلش اين است كه سوداي انتقام را در سر مي پروراند. در ديالوگها مشخص است كه زنان ديگري هم وجود داشته اند كه همه خيانت را بهترين راه براي تحمل شوهر ستمكار مي دانسته اند(البته دو زن هم تا در پس زمينه قرار دارند: دوستان مهوش كه يكي سعي دارد دوست اون يكي رو بر بزنه و ديگري با ديالوگ «اذيت نكن شوهر كوچولو رو» دل آدم را به هم مي‌زند و در يك كلام به قول لرها (ببخشيد) يكي از يكي گي تر)

مسئله اين نيست كه چرا زن بد در فيلم نشان داده شده؛ مسئله اين است كه در فيلم اينجور تعريف شده كه اصولا زن يعني اين. يعني خيانت. با ديالوگ نيما «همشون يك جورن»د و كامران «كثافتا همشون يه گهن» هم بر اين موضوع تاكيد كرده است.

ظاهرا پايان هاليوودي فيلم هم از ضد زن بودن نويسنده نشات مي گيرد. خوب نويسنده براي اين كه قصه اش را پيش ببرد نيازمند زني بوده كه ابله نباشد و باهوش و ذكاوت باشد اما همين زن باهوش بايد از مرد باهوش قصه رودست بخورد تا باز هم شخصيت زن باهوشتر از مرد قصه در نيايد. (البته در نسخه سينمايي اين صحنه حذف شده است.)

در حاشيه‌ي فيلم شنيده‌ام كه اكران اين فيلم جنجالها و اعتراضات زيادي را برانگيخت. بر خلاف شوكران كه پرستاران بر عليه آن قيام كردند اين جنسيت زن نبود كه فيلم به مذاقش خوش نيامد بلكه خيل مردان بودند كه ماجراي فيلم برايشان گران تمام شد. بجز افكار عمومي كه بر عليه فيلم بود مقامات دولتي هم بر عليه فيلمي كه خودشان به آن مجوز اكران داده بودند سر به عصيان برداشتند و تا حد توقيف آن پيش رفتند.

40 روز از اكران مي گذشت كه روابط عمومي وزارتخانه به جاي معاونت سينمايي ارشاد از مردم عذر خواهي كرد. اين بيانيه را خبرگزاري فارس كه از راست‌ترين خبرگزاري‌هاي كشور است روي صفحه اصلي‌اش قرار داد. سه ساعت بعد ناگهان اين خبر از روي سايت فارس برداشته شد. (متن خبر اوليه به دستور وزارت ارشاد از تمامي خبرگزاري ها برداشته شد اما هنوز هم در سايت سينما قابل مشاهده است.)
معاونت سينمايي ارشاد طي يادداشتي اعلام كرد كه مبناي اين عذر خواهي، نسخه قاچاق فيلم بوده يعني:

اين نسخه فيلم سينمايي روي پرده هيچ مشكلي ندارد و تمام مجوزهاي لازم را گرفته است.

مبناي عذر خواهي وزارت ارشاد، بنا بر تحليل‌هاي دوستان انصار نيوز، مضمون غير اخلاقي فيلم (فريب خوردن زنان شوهردار)، استفاده از كلمات ركيك (فحش و بد دهني امين حيايي در نقش آدم منفي) و تبليغ دوبي و استفاده از سكس پنهان (در صحنه اي از فيلم مشخص بدون هيچ تصوير يا صدايي تماشاگر استنباط مي كند به زني بيهوش تجاوز مي شود) اعلام شد.

اما به عقيده‌ي شخصي من هيچ كدام از اين دلايل؛ دلايل واقعي مخالفتها نيستند.

سكس پنهان كه بيشتر جنبه ي شوخي دارد تا جدي. اين همه تمهيد به كار گرفته شده تا چيزي كه در محتواي فيلم است پنهان بماند كه فيلم اجازه ي اكران پيدا كند و آنوقت اين موضوع اين قدر آقايان را برآشفته كرده است؟

اين كه بگوييم كه خط مشي جامعه ي ما به گونه اي است كه اصولا مسئولين و مردم مخالف اين هستند كه نشان دهند ايرانيان هم مانند تمام مردم دنيا قادر به انجام چنين عملي (سكس) هستند خلاف واقع است و حد اقل برنامه‌هاي اين چند روز اخير در رسانه‌ي عمومي كه مدام زني را نشان مي‌دادند كه نحوه ي تجاوز به خودش را با گريه و ناراحتي توضيح مي داد بر اين سخن من صحه مي‌گذارد:

منولوگهاي نظير:«منو مي خوابوند روي تخت. با زانو مي زد توي شيكمم. وقتي التماسش مي كردم كه نفسم بند مي ياد؛ دردم مي ياد مي گفت آوردمت اينجا كه درد بكشي...»

«از دخترا خواهش مي كنم كه يه جوري لباس نپوشن كه... يعني من الان شدم گاو پيشوني سفيد. تازه لباسم هم اونقدر ناجور نبود. حد اقل تا موقعي كه مرداي ما اينجورين كه با ديدن يه لباس تنگ؛ يه لاك ناخن تحريك مي‌شن؛ دخترا به خاطر خودشون يه خورده رعايت كنند...»

فحش و بددهني هم كه در فيلمهاي بسياري تا به حال ديده شده و حداقل اگر در فيلمي مثل مارمولك خاطر آقايان را پريشان كرده اسباب خنده و تفريح و تشويق جامعه را فراهم كرده است!

زنان فريب خورده هم كه اولين بار نيست نشان داده مي شوند. در شوكران كه يك بچه هم روي دست زن فريب خورده‌ي فيلم مانده بود!

من فكر مي كنم ماجرا بر مي گردد به اين كه اين اولين فيلمي است كه بدون پرده از خيانت زن به مرد به اين وضوح صحبت كرده است. البته شب يلدا هم بوده كه به اين وضوح به اين مطلب نپرداخته است و انگار موضوع اصلي‌اش حمله به فرنگ پرستي است تا چيزهاي ديگر و انگار عشق رفتن به خارج است كه اين خانواده را از هم مي پاشد.

باز تاكيد مي كنم كه به جاي اين كه زنان نسبت به تك بعدي بودن زنان اين فيلم معترض باشند مردها به نشان دادن چنين چيزهايي اعتراض داشته اند. به نظر من اين مسئله هم بر مي گردد به تفاوتهايي كه در اجتماع بين زن و مرد قائل هستند و جالب اين بود كه آن اوايل كه فيلم اكران شده بود حتي در وبلاگي خواندم كه راجع به فيلم نوشته بود چه چيزهايي كه به زنها ياد نمي‌دهند! من كه فيلم را نديده بودم اما از موضوع آن خبر داشتم به او اعتراض كردم كه چطور در مورد فيلمهايي كه حتي در تلويزيون مردهايي را نشان مي دهد كه به زنهايشان خيانت مي كنند معترض نمي شويد؛ باز هم جاي شكرش باقي بود كه اين آقا علنا جواب نداد كه خوب آن مردها حق دارند خيانت كنند و زنها حق ندارند و گفت اون فرق مي كنه. اون واقعيت اجتماع ماست.  بله اين آقا بجز اين كه فكر مي كرد زن بچه است كه با ديدن يك فيلم از زن بد به بيراهه كشيده مي‌شود و همچنين اين قبيل بدآموزيها را براي مردان مضر نمي دانست فكر مي كرد: مرد خيانتكار واقعيت اجتماع ماست ولي زن خيانتكار نه!

اين درست همان چيزي است كه مي خواهم به آن اشاره كنم.

اجتماع مرد سالارانه اگر كمي مترقي باشد خيانت مرد به زن را تاييد نمي كند و بر خيانت مرد به زن سرپوش مي گذارد و اگر از نوع عقب مانده اش باشد خيانت مرد به زن را آشكار مي كند و اگر عقب مانده تر باشد براي آن راه هاي قانوني هم پيدا مي كند و گاهي مانند سريالهاي تلويزيوني ما به طور غير مستقيم براي آن تبليغ هم مي كند.

اما خيانت زن به مرد را انكار مي كند. اصولا مردها دوست دارند زن را موجودي تصور كنند كه قادر به خيانت كردن نيست.

به قول سيمون دو بوآر: در واقع صفات برجسته‌ي زنها يك وظيفه به شمار مي رود. مرد متوجه نمي‌شود كه زنش بايد وسوسه‌هايي را مغلوب كند تا پرهيزكار بماند و دوست دارد فكر كند كه اصولا زن؛ ذاتا پرهزكار؛ فداكار و وفادار است.

اگر اجتماع گرايشهاي فمنيستي داشته باشد هم وضع فرقي نمي كند. ديالوگهاي بين تام كروز و نيكول كيدمن در چشمان كاملا بسته را به ياد بياوريد:

تام كروز به نيكول مي گويد كه اصولا زنها ميل به خيانت كردن به شوهرشان را ندارند. نيكول به او مي گويد چنين چيزي نيست. يادته يك بار به فلان جا رفته بوديم و آن افسر قدبلند و خوش تيپ نيروي هوايي كه از كنارمان رد شد طوري دل من را لرزاند كه حاضر بودم تمام زندگيم را بدهم كه يك ساعت با او باشم. اما اين كار را نكردم.

تام كروز جا مي خورد و تصور خيانت نيكول و آن افسر نيروي دريايي مي شود كابوسش.

من فكر مي كنم بيشتر اعتراضات پيرامون اين فيلم به اين علت صورت گرفته كه تصوري كه  مردان دوست دارند درباره‌ي زنان داشته باشند زير سوال رفته است و همه از آرامش زن نمي تواند خيانت كند به كابوس تام كروز رسيده اند!

(خواهش مي‌كنم نگوييد همان نقدي كه تو بر فيلم كردي كه تمام زنهايش بد هستند موجب آشفته شدن اين همه آدم شده كه كپي رايت نوشته ي من را از بين مي بريد   چقدر هم كه در ايران از قانون كپي رايت حمايت مي شود  )

به هر صورت اين فيلمنامه قابليت اين را داشت كه با كمي دستكاري به فيلمي درجه يك تبديل شود كه متاسفانه اين اتفاق نيفتاده است اما به ديدنش مي ارزد.

نقد و بررسي نشست تلويزيوني سردار رادان

به نام آن كسي كه اگر حكم كند همه محكوميم

 

چند شب پيش در برنامه اي به نام كوله پشتي با مجري گري فرزاد حسني از فردي به نام احمد رضا رادان دعوت به عمل آمد كه ظاهرا در اجتماع ما قرار است بر اجراي قانون صحه گذارد. او سرداري است از سرداران نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران.

چيزي كه در برنامه كاملا مشهود بود اين بود كه سردار رادان در طول برنامه زنده ي تلويزيوني هم دست از ايجاد رعب و وحشت بر نمي داشت و مدام به شوخي حسني را تهديد مي كرد و حسني هم به شوخي تهديد او را جواب مي داد:

رادان : اين دفعه پسر خوبي شدي.

حسني: كيه شما رو ببينه نترسه؟ مجري عاقل اونيه كه به فكر بيرون رفتن از استديو اش هم باشه.

علي رغم تهديداتي كه به شوخي و جدي حواله ي حسني مي شد؛ او در شب اول در نقش سوپر من ظاهر شد و شجاعانه از عملكرد نيروي انتظامي انتقاد كرد:

حسني: امنيت اخلاقي رو؛ مرد روزهاي تابستان؛ سردار رادان؛ چه زماني مي تونيم نشر بديم؟ زماني كه اون مامور شما اون شخصي كه ايستاده يه جا؛ قراره توضيح بده؛ همه رو نمي گم پس فردا كسي شورش عمومي نكنه كسي؛ يه الفبايي از اين اخلاقه رو بدونه. تو طرح شما يكي يه دختري يا پسري با يه وضعي داره مي گرده كه همه نگاهش مي كنن. كسي اومده تا حالا يه دختري رو كه با يه وضع وحشتناك داره مي گرده باباشم باشه دستش رو بگيرن بخوان ببرنش بگه چرا؟ نگفته كسي. طرح شما اونقدر دايره اش وسيع شد و تعريفي از جرم ارائه داديد؛ گر حكم شوند كه مست گيرند... خوب يه همچين اتفاقي افتاد كه تعداد بسيار زيادي مشمول اين حكم شدند. در كنارش ما با كساني روبه رو هستيم كه قراره توضيح لفظي بدن و بيان و قانون شما و نظم رو برقرار كنند. شما چقدر بر حرف من صحه مي ذاريد كه اين كساني كه اومدن با مردم صحبت كنند از موضع رحيمانه و با ادبيات خوب نبودش؟ شما لقد زدن به دختر مردم رو ديديد؟ آيا ايني كه برخورد فيزيكي با دختر بكنند و به زور وارد ماشينش بكنند رو ديديد؟ من خودم روز سوم يا چهارم طرح شما بود؛ بدبختي اينه كه ممكنه ما رو بشناسن و برخوردي با ما نكنن از اتفاق نشناختن اينجا رو گوش كن چي مي خوام بگم. با افشين حسين خاني سردبير راديو رفتيم گفتيم بذار بريم از جلو ببينيم اين همه مردم مي گن چطوري برخورد مي كنن. رفتيم پارك ملت نشستيم روي صندلي مقابل پارك؛ مامور شما: پاشو آقا. برو اونور. (لحن بد مامور را تقليد مي كند) لحن رو ببين. به جاي اين كه خواهش مي كنم اونور بشينيد. يه خواهش مي كنم كه كسي رو نكشته تا به حال. گفتم افشين نشناختن. دمت گرم بشين. رفتيم يه دونه عقب تر نشستيم. يه آقايي فربه جاي باباي من: چرا اينجا نشستي؟ (لحن بد او را تقليد مي كند) همين جوري. گفتم ببخشيد من تو پاركم. برو اونور بشين. (لحن بد او را تقليد مي كند.) گفتم اينجا نشستن مگه عيب داره؟ مي گم بت برو اونور بشين. (لحن بد او را تقليد مي كند.) آقا اينجا به شما كاري نداره. برو اونور بت مي گم بشينا. (لحن بد او را تقليد مي كند.) گفتم باشه. اسم شما چيه؟ من وظيفه دارم به 197 بگم ديگه يكي بد برخورد كرد؟ تا اسمش رو پرسيدم (اداي دستبند زدن به دست را در مي آورد) بيا بريم ببينم. (لحن بد او را تقليد مي كند.) دست من را كشيد. گفتم آقا اين چه برخورديه كه مي كنيد؟ گفت: مي ري يا چپ و راستت كنم؟ با توسري ببرمت؟ قربونت برم. رفتار رحيمانه؛ امنيت اخلاقي؛ سردار رادان؛ اين حرف زدن با دزد و گبر درسته كه مي كنند؟ دختر مردم پوششش هزاري بد. كيه كه پوشش غير اسلامي را تاييد بكنه؟ بعد اون يكي رئيسشون من رو شناخت من رو بوسيد معذرت خواهي كرد همشون رو جمع كردم گفتنم اين برخورد بده. دختره عين بيد مجنون مي لرزيد. من به اون مامور گفتم تو پدري؟ نكن اين برخوري رو كه دوست نداري با بچت بكنن. هيچ كي تو مملكت مشكلش با اين كه بد حجاب رو بري براش توضيح بدي؛ بد حجاب آنچناني رو بگيريش؛ ببين رو آكسان مي ذارم؛ نيست. مگه زناي خياباني رو خواستيد جمع كنيد كسي گفت جمع نكنيد؟ يه بازرسي ماشين مي خوان بكنن انگار با آدم پدركشتگي دارن: بيا پايين بينم. (لحن بد او را تقليد مي كند.) آقا تو اصفهان ما داشتيم مي رفتيم. دلستر تو ماشين بود. بيا پايين ببينم. چقدرم آبكي خريدي. چي كار مي كنيد؟ فلان... يهو اون يكي گفت حسنيه. حسني كوله پشتي. آقاي حسني ببخشيد... يعني چي؟ من؛ همه ي مردم با ادبيات شما مشكل دارند. اگه مي خوايد كاري بكنيد كه خدا؛ پيغمبر؛ آقا ازتون راضي باشند اين ادبيات طلبكارانه ي نيروي انتظامي رو برداريد استاد.

البته رادان باز هم به حسني گوشزد كرد كه احتمالا احساساتي شده و اين حرفها را زده و راست هم مي گفت چرا كه اگر حسني عاقل بود به قول خودش فكر بيرون رفتن از استوديواش را هم مي كرد.

رادان گفت: نمي گوييم بدحجاب آنچناني ميگيم اينچناني كه گفتيم. اگر مامور پليس از كسي خواست او را همراهي كند و او نكرد وظيفه ي مامور پليس چيست؟

حسني جواب داد: ادبيات شايسته.

 قرار شد در شب بعد ادامه ي اين بحث را پي بگيرند. حسني در شب بعد گفتگو را با عذرخواهي از رادان به خاطر شب گذشته آغاز كرد و با متلكهايي كه به خودش انداخت نظير حرف زدن با دستهاي باز و اجراي نمايش اتلويي و مقايسه خودش با صندلي سعي كرد دل رادان را دوباره به دست آورد و در همان ابتدا آشكار كرد كه قصد دارد ملايمتر و عاقلانه صحبت كند.

در شب بعد رادان به عنوان توضيح درباره ي حرفهاي حسني در شب گذشته اذعان كرد نيروي انتظامي با كسي شوخي ندارد و اگر از بدحجابي بخواهند او را همراهي كند و او سر باز زند نه تنها به ادبيات شايسته كه به زعم حسني مورد نياز است احتياجي نيست بلكه مي توان از كتك و لقد (همان لگد) و باتوم هم اشد استفاده را روا داشت!

فرزاد حسني در همان ابتداي امر به رادان گوشزد كرد كه تندروترين منتقدين نيروي انتظامي در مورد ايجاد امنيت اجتماعي هيچ شكي ندارند و مي دانند اين كار بايد صورت بگيرد بلكه از عملكرد نيرو در اين راستا انتقاد دارند. بنا براين كسي درباره چرايي سوالي ندارد و درباره چگونگي سوال مطرح است. رادان نيز بر اين نكته صحه گذاشت ولي در تمام طول برنامه تنها توضيحي كه داد درباره ي چرايي بود. او مرتب اذعان كرد ما بايد با اراذل و اوباش و كساني كه با بستن ساب مخل آسايش عمومي مي شدند و مانكن ها! مبارزه مي كرديم... و جوري وانمود كرد كه انگار مخالفين طرح نيروي انتظامي ان جي اوي حمايت از اراذل و اوباش تاسيس كرده اند و مي گويند بگذاريد معتادين و اوباش ول بگردند و حال و حول كنند!

رادان اعلام كرد برخورد تند با اراذل و اوباش براي شكستن هيمنه ايشان بوده و اقدام خود را قانوني خواند و قاضي مرتضوي را بر اين موضوع گواه گرفت. او اعلام كرد اين افراد بايد به مردم نشان داده مي شدند تا مردم شكايات خود را از ايشان اعلام كنند.

اين در حالي است كه قاضي مرتضوي اعلام كرد: نيروي انتظامي در جرايم غير مشهود اجازه ندارد راسا اقدام كند بلكه بايد از داد سرا اجازه كتبي بگيرد. جرم غير مشهود جرمي هست كه علائم ارتكاب به جرم مشكوك باشد. در جرايم مشهود نيروي انتظامي مي تواند راسا وارد شود. متهم را دستگير كند و دلايل جرم را حفظ كند و حتي المقدور فورا يا حداكثر طي 24 ساعت گزارش تنظيم كند و دستور بازپرس و داديار مربوطه را اجرا كند. در اين 6 مورد مي تواند نيروي انتظامي راسا اقدام كند: (طبق ماده 21 آيين دادرسي كشوري) 1- جرمي كه در مرآ و منزل ضابطين دادگستري واقع شود 2- دو نفر يا بيشتر كه ناظر وقوع جرم بوده اند شخص معيني را مجرم معرفي كنند. 3-بلافاصله بعد از وقوع جرم علائم آثار و اسباب و دلايل در تصرف متهم يافت بشه چاقو قمه و ... 4-متهم در حال فرار باشد يا قصد فرار داشته باشد. 5-صاحبخانه بعد از وقع جرم ورود مامورين به منزل را خواهان باشد 6- متهم ولگرد باشد. در عين حال نيروي انتظامي را ملزم به رعايت حقوق شهروندي دانست و در صورت تسليم شدن مجرم؛ شكستن حقوق شهروندي را از طرف هيچ نيرويي براي هيچ مجرمي مجاز ندانست.

همان حقوق شهروندي كه رادان جلوي دوربين برنامه اي كه براي 70 مليون ايراني روي آنتن است مسخره اش مي كند!

فرزاد حسني پيرامون شكستن هيمنه اوباش محتاطانه از قديم صحبت كرد كه براي شكستن غرور و هيمنه اوباش سر آنها را مي تراشيدند و آنها را برعكس سوار الاغ مي كردند و در شهر مي چرخاندند و عكسهاي آن در مجلات معتبر چاپ مي شد. يعني شكستن شوكت يك لات بدون وحشي بازي هم امكان پذير بوده اما چرا اين شيوه برگزيده شده خود جاي سوال دارد.

رادان علي رغم متلكهايي نظير عده اي آمدند براي اراذل و اوباش اشك تمساح ريختند و غيره كه بار معترضين كرد استفاده از آفتابه را در تاديب اوباش قبول نداشت.

رادان اعلام كرد در طي بررسي و تحقيق به اين نتيجه رسيده اند كه اراذل را مي شود به سه دسته تقسيم كرد: گنده لات: كساني كه تجاوز به عنف؛ خريد و فروش سلاح؛ عربده كشي؛ تخريب اموال عمومي و قدرتنمايي از صفات آنهاست. نوچه: زير دستهاي گنده لاتها كه سوابق شرارت داشتند. سمپات: گروهي كه در رذالت عمق زيادي در رذالت نداشتند و معاونت در جرم نداشتند ولي از طرفدارن اين دو دسته هستند. او علت تداوم رذالت اوباش را ترس مردم از آنها در محل زندگيشان اعلام كرد و اين ترس را ناشي از عملكرد خاص اوباش دانست. ظاهرا اوباش هنگام دستگيري داد و بيداد راه مي اندازند در كلانتري التماس مي كنند نزد قاضي گريه مي كنند و وقتي بر مي گردند سينه شان را سپر مي كنند. اين امر سبب مي شود كه مردم كه فرايند بين دستگيري تا آزادي را نبينند فقط شوكت او را ببينند و فكر كنند قانون هم نتوانست كاري با او كند و از شكايت از آنها از سر ترس چشم پوشي كنند.

حسني و رادان در طي برنامه در چند جا سعي كردند عملكرد نيروي انتظامي را با تحريك احساسات مردم توجيه كنند. آنها از مخاطبين اينجور پرسيدند كه اگر دختر يا همسر شما مورد تجاوز قرار مي گرفتند با خاطي چه برخوردي مي كرديد؟ به راستي در چنين مثالهايي انسان اگر از غصه بميرد هم رواست اما آيا توجيه مناسبي است براي توجيه عملكرد يك نهاد قانوني؟

بديهي است كه به واسطه ي شنيدن اين فجايع ممكن بود من هم به واسطه ي بشر بودن در مدار احساسات قرار بگيرم و از مدار منطق خارج شوم و جامعه ي مدني و تمام شعارهايي كه قبول داشتم را از ياد ببرم و اندوه عميق انساني ام باعث شود كه براي تسلي خاطر خودم با فكر انتقام آرزو كنم با ناخنهايم چشمان اين آدم نماها را در بياورم ولي جالب اين بود كه در همان روز تصادفا يا عمدا قسمتي از سريال پزشك دهكده را نشان داده بود.

در آن قسمت فرد شروري به دختري با بي رحمي تمام تجاور كرده بود و جوري او را زده بود كه تمام بدن او كبود بود و در بدن او چند جاي شكستگي نيز به چشم مي خورد و پدر دختر را هم قطعه قطعه كرده بود. مردم شهر مي خواستند او را بدون محاكمه اعدام كنند ولي كلانتر اجازه نداد و درخواست محاكمه كرد. بالاخره آن فرد در دادگاه محكوم به اعدام شد. مردم خشمگين و احساساتي قصد داشتند او را زودتر از موعد مقرر اعدام كنند كه با اقدام شجاعانه كلانتر و يكي از مردم وادار شدند تا موعد مقرر صبر كنند. دكتر مايك زخم بدن متهم را هم درمان كرد. ظاهرا در كل شهر فقط مرد سياهپوست؛ دكتر مايك و سالي و خانواده شان و كلانتر قرار نبود براي انتقام جويي به انسان نمايي از جنس متهم تبديل شوند.

آنها در حالي كه اندوهي عميق انساني را به دوش مي كشيدند و از خود مي پرسيدند كه اگر مانند متهم خانواده اي نداشتند و در كودكي مورد آزار و اذيت قرار مي گرفتند آيا راه انسانيت را در پيش مي گرفتند يا خير؟ اما از قانون خدا رضايت داشتند و مي دانستند طبق دستور خداوند محكوم بايد به دار مجازات آويخته شود. باقي مردم شهر پايكوبي مي كردند و حتي برخي اداي محكوم روي چوبه ي دار را در مي آوردند و مي خنديدند. شفقت انساني كه ايبن چند تن در قلب خود حمل مي كردند مانع از آن بود كه خوي وحشيگري پيدا كنند و با جماعت يكرنگ شوند و منطق نيز مانع از آن بود كه بر متهم دل بسوزانند و ترحم كنند.

جدالي بين منطق و احساس كه به زيبايي در اين سريال به تصوير كشيده شده بود من را بر آن داشت تا از مدار منطق خارج نشوم. چرا كه خواست خداوند هم چنين است.

در هيچ ديني و از جمله اسلام به اجتماع اجازه داده نشده متهم را به دست ولي دم يا ولي كسي كه مورد تجاوز به عنف قرار گرفته قرار دهند تا هر بلايي مي خواهد سرش بياورند. در شرع اينجور حكم شده كه متهم بايد به قانون و به دست قاضي عادلي سپارده شود كه قادر باشد به دور از احساسات و بر اساس قوانين مدون حكم دهد. اگر از حقوق بشر و حقوق شهروندي و قوانين يك جامعه ي مدني كه به زعم رادان مسخره به نظر مي رسد هم چشمپوشي كنيم بر اساس اعتقادات ديني متهم بايد به دار مجازات آويخته شود تا خداوند خود مجازات او را معين كند و نبايد مورد ضرب و شتمي خارج از حدود اسلامي قرار بگيرد.

ممكن است با به دار آويخته شدن او پاك شود و يا بسته به ميزان جرمش و به زعم من ميزان تكليفي كه به عهده داشته كه فقط از جانب خدا قابل تعيين است عذاب او تا ابد ادامه يابد. مطمئنا تنها خداوند است كه با عدل غير قابل درك خود مي تواند بررسي كند كه فردي تا چه حد گناهگار است. خداوند بايد ژنهاي مجرم را چك كند كه ايكس ايگرگ ايگرگ است يا ايكس ايگرگ. بايد شرايطي كه او در آن بزرگ شده؛ رفتارهايي كه تحمل نموده؛ شرايطي كه او در دوران جنيني تحمل كرده و بسياري مسائل ديگر كه بر بشر پوشيده است را از نظر بگذراند...

به هر حال؛ به زعم رادان كليه ي قوانيني كه در غرب اجرا مي شوند خطا هستند و نبايد از آنها پيروي كرد و كساني كه از حقوق شهروندي و قوانين جامعه مدني در غرب صحبت مي كنند را مسخره مي كند و علت را هم اين مي داند كه در اروپا پنجاه درصد بچه ها تك والديني هستند و 70 درصد ازدواج نمي كنند. خوب با اين تفاسير و با استناد به اين ضعف فرنگ مي شود اعلام كرد مبارزه با برداه داري كه از اروپا آغاز شد هم منحط و اشتباه است و بايد به برده داري رجعت كرد!

اين اظهارات در مورد اوباش با اين جمله از سوي رادان پي گرفته شد كه عده اي از اراذل كه جرم كمتري دارند به اجتماع بر مي گردند و مردم بايد مطمئن باشند كه آنها ديگر به رذالتهاي گذشته رجعت نخواهند كرد و نبايد از آنها بترسند. اين جملات سبب شد تا اندوه من از شكستن حقوق شهروندي عميق تر شود زيرا معلوم شد تمام آنهايي كه با آن ساز و برگ دستگير شده اند جرايمي نظير تجاوز به عنف يا مواد مخدر يا اين قبيل جرائمي كه براي آنها در قانون مجازات اعدام در نظر گرفته شده نداشته اند و قرار است آزاد شوند و يا پس از گذراندن زندان به جامعه برگردند...

لازم به ذكر است صحنه هايي كه از دستگيري اوباش در سيما نمايش داده شد با فجايعي كه در نت يافت مي شود تفاوت داشت و البته احتمالا صحنه هاي نت جزو آن دو خطاي ناچيزي بوده است كه رادان از آنها ياد كرده است. البته باز هم حسني با خاطر نشان كردن اين كه اين افراد به اعمال پليدي دست زده اند اين سوال را با فرمانده نيروي انتظامي مطرح كرد كه آيا نمي شد اين افراد به طور عادي ولي چكشي دستگير شوند يا بايد حتما زده مي شدند و مي گفتند غلط كرديم و كلمات ديگر؟ آيا خود اين كار فضا را بيشتر جهت جنايت باز نمي كند؟ اين كه كسي ببيند وقتي قرار است شخصي كه مردم را زده دستگير شود نيروي انتظامي از همان عملي كه او مرتكب شده استفاده مي كند؟ كه البته در پاسخ به اين سوال مي شد مصداق بارز ضرب المثل ايراني مرغ يك پا دارد را مشاهده كرد.

در كوله پشتي يكي از موافقين رادان كه خودش را رشيدي معرفي كرد طي تماس تلفني با حسني رودررو شد. وي حاضر نشد مشخصات دقيقي از خود ارائه دهد و براي اين مطلب با ذكر اين جمله كه دوست دارد راحت صحبت كند به ارائه دليل پرداخت. او صحبتهايش را با تكيه بر مطالعات حسني آغاز كرد! ادعا كرد كه تمام رمانهاي جديد را خوانده و رماني كه حسني از آن صحبت كرده را نخوانده پس چنين رماني وجود ندارد. حسني هم گفت: اولا مگه شما مي توني ادعا كني كه تمام رمانهاي ايران و جهان رو خوندي؟ ثانيا من به ماه اشاره مي كنم و شما مدام نوك انگشت من را مي بيني و مي گويي كو؟ بالاخره اين آقاي ظاهرا رشيدي كه حسني را رشيدي خطاب مي كرد كه توسط حسني خيلي خوب هم مچگيري شد سر اصل مطلب رفت و معلوم شد از طرفداران نيروي انتظامي است. چيزي كه مشهود بود اين بود كه حسني خوب از پس او بر آمد و اگر فرض كنيم اين زنگ زدن يك تمهيد از جانب نيرويي از بالا بوده (كه قاعدتا اينطور بوده چون اگر من نوعي زنگ بزنم صدا و سيما نمي گذارند صدايم روي آنتن برود) بسيار خيط كاشت به طوري كه تماس او را نيمه كاره قطع كردند.

جالب اينجاست كه با اين تماس به يكي از دو نتيجه گيري زير مي توانيم برسيم:

يك. اين ده يازده درصد مخالفين طرح نيروي انتظامي چقدر قدرت زيادي دارند كه اين آقا از پشت تلفن جرات نمي كند نام واقعي خود و روزنامه اي كه در آن كار مي كند را فاش كند.

دو. طرفداران بي چون و چراي طرح نيروي انتظامي علي رغم شجاعت بسيار از اذعان عقيده ي خود شرمگين هستند!

در كل رادان اعلام كرد كه بيش از هشتاد درصد از عملكرد نيروي انتظامي راضي اند و محبوبيت نيروي انتظامي هم 18 درصد نزد مردم افزايش يافته است و خاك پاي پرسنل نيروي انتظامي را بوسيد و اذعان داشت اين درصد كم خطا اصلا اهميتي ندارد!

رادان گفت مامورين پليس بايد از صبر بالايي برخوردار باشند و گفت: در تمرين ديشب من و شما ثابت شد آستانه صبر پليس بسيار بالاست اگر بخوايم كه از مناظر مختلف به تمرين ديشت من و شما مراجعه كنيم. او با اين جمله هم از خودش تعريف كرد و هم باز به حسني گوشزد كرد كه ديشب پا را از گليم خودش فراتر نهاده و با دم شير بازي كرده است ولي اين شير غيور صبوري به خرج داده است.

شيرين ترين نكته ي كوله پشتي اين بود كه به زعم يكي از بينندگان كه به قول حسني شايد پسر رادان بود سردار احمد رضا رادان از بهرام رادان خوش قيافه تر شناخته شد!

     

 

 

 

 

 

 

 

در پايان قبل از خاتمه دادن مطلب مي خواهم خاطر نشان سازم كه نقدي كه بر عملكرد نيروي انتظامي و نحوه ي سخنگويي فرمانده ي ايشان رفت دليل بر ناسپاسي از زحمات مردان و زناني نيست كه جانشان را كف دست گرفته اند تا امنيت را در اين مرز و بوم پاس بدارند بلكه به فرموده ي حضرت علي دوست آن است كه ايرادات را گوشزد كند تا مرتفع شوند. باشد كه ايشان در كنار غيرت و شجاعتي كه دارند گوشهايي داشته باشند براي شنيدن و چشمهايي براي ديدن و دلي براي صبورانه پذيرفتن و پاهايي براي بازگشتن...