رابين هود
كمي وقت كشي
كمي تلويزيون
كمي اخبار:
اداره ماليات اعلام كرد از اين پس كتابفروشيها مشمول معافيت از ماليات نمي شوند و بايد ماليات دهند. طي فلان ماده از قانون فلان، كتابفروشيها ملزم به پرداخت ماليات ده سال گذشته كه از آن معاف بوده اند مي باشد. وزير ارشاد اعلام كرد در اين مورد همكاري لازم را ....
كانال ديگر:
گزارش: گزارشگر مي پرسد آيا از حقوق شهروندي اطلاع داريد؟
بيشتريها بي اطلاعند. بالاخره به چند حق شهروندي اشاره مي شود:
حق تردد. از ذهن من مي گذرد كه حق تردد كه عملا با سهميه اي شدن بنزين نداريم.
زني شكايت مي كند:
از وقتي كه بنزين سهميه بندي شده نه تاكسي هاي نارنجي كار مي كنند و نه شخصي ها كار نمي كنند. بايد روزي سه ساعت منتظر تاكسي بايستيم. قربونش برم اين مسير كه اصلا اتوبوس هم نداره.
حق مسكن. معترضي وجود ندارد يا اگر وجود داشته در مونتاژ گزارش حذف شده.
ياد سه ماه پيش مي افتم كه در به در خانه بوديم. مسكن تقريبا دو برابر شده و اجاره ها سنگين و ...
حق امنيت. باز به ذهنم رجوع مي كنم: وقتي در شهر راه مي روم احساس امنيت هم ندارم. نه از ترس دزدها و اوباش كه كساني كه رسما نام دزد را به دوش مي كشند آنقدرها كه در توان دارند دزدي نمي كنند.
مدتي است وقتي از خانه بيرون مي روم مدام نگرانم. هر كسي را با لباس سبز مي بينم تنم ميلرزد. به خودم مي گويم تو كه مانتويت گشاد است و شالت هم بلند فوقش اين است كه اگر تذكر دهند جلو مي كشي و مي روي. ياد فيلمهايي كه از اينتر نت ديده ام مي افتم. فكر مي كنم فلان زن كه مانتويش گشاد بود باز دلداري مي دهم كه لابد آرايش غليظ داشت ولي در فيلم ديده نمي شد...
ولي اين دروغها باعث نمي شود كه از جلوي لباس سبزها كه مي گذرم فكر نكنم كه آنها دوست دارند پاك كنهايي باشند كه زنان را از جامعه پاك كنند.
فكر مي كنم اگر من را بگيرند مثل كدام زن رفتار مي كنم؟
به خاطر كودك كوچكم التماس مي كنم و مي گويم تو رو خدا بذاريد برم بچه ي شيرخوارم در خانه منتظرم است و به گريه مي افتم؟
يا داد مي زنم و سعي مي كنم فرار كنم و آنها سعي مي كنند مرا به زور سوار كنند. داد مي زنم مردم مگر غيرت نداريد؟ آنها فحش مي دهند: دهنت را ببند لكاته...
يا مودبانه سعي مي كنند با خواهرم خواهرم؛ دهن من را ببندند و سوارم كنند.
آيا موفق مي شوم با سر و صورت خونين سوار ماشيني شوم و خودم را به كودك كوچكي برسانم كه تا چند دقيقه ديگر به گريه مي افتد؟
و يا من را به زور روي صندلي عقب پرت مي كنند و در را مي بندند.
اما يك چيز را خوب مي دانم. وقتي در بازداشتم به اين فكر نمي كنم كه برايم سوء سابقه درست شده. به اين فكر نمي كنم كه وقتي از اينجا بيرون روم چه سرنوشتي در انتظارم است. به اين فكر نمي كنم كه چه كسي دنبالم مي آيد و آيا مرا سرزنش مي كنند يا تقدير. به اين فكر نمي كنم كه برادرم مسخرهام مي كند و مي گويد اينه كشوري كه نشستي توش و زندگي مي كني و مي گي عاشقي پس بايد بموني. عاشقي پس بكش؛ به اين فكر نمي كنم كه چطور با نوشتن خودم را خالي كنم...
من فقط به كودك كوچكم فكر مي كنم و از خودم مدام ميپرسم الان ستايش كوچكم دارد گريه مي كند يا نه... همين...
كانال ديگر تلويزيون. باز هم سريال رو حوضي كه مرد قصه دو تا زن دارد. تبليغات غير مستيقيم و مستقيم براي اين كه انسان ؛ هر بهار جفت جديدي انتخاب كند. راه را براي مونثها هم باز گذاشتهاند. ياد كتاب سينوهه مي افتم. زنان و مرداني كه همه با هم در جشن خاصي در خيابان همبستر مي شوند و در آن روزگاران هم انديشمندي مثل سينوهه از اين وضع خوشش نمي آيد. تصميم مي گيرم نقدي كه در اين باره نوشته ام را روي وبم بگذارم اما بعدا...
حالم از تلويزيون به هم مي خورد و بلند مي شوم.
كمي اينترنت:
جستجو مي كنم كه ببينم تعريف دقيق حقوق شهروندي چيست و من ديگر از كدام حقها محرومم.
بر خلاف تصور اوليه ام تعريف حقوق شهروندي آنقدرها هم ساده نيست و خيلي ها توي آن مانده اند.
به هر حال:
حقوق مدنى و سياسى: مساوى بودن مردم از هر قوم و قبيله و رنگ و نژاد و زبان؛ مصونيت حيثيت، جان، حقوق، مسكن و شغل اشخاص از تعرض مگر با تجويز قانون، ممنوعيت تفتيش عقايد، آزادى نشريات و مطبوعات! ممنوعيت دخالت در حريم خصوصى افراد! آزادى جمعيت ها! انجمن هاى سياسى، صنفى و اقليت هاى مذهبى، آزادى تشكيل اجتماعات و راهپيمايى ها...
از تمامشان محرومم البته تا وقتي كه ماهواره نداريم خيالم مي تواند راحت باشد كه كسي از راه پشت بام وارد خانه ام نمي شود. لابد راجع به تبعيض حقوق زن و مرد هم نمي شود اعتراضي داشت چون جنس در ميان قوم و قبيله و رنگ و نژاد نيامده است. در مورد آزادي مطبوعات داشتن هيچ اعتراضي وارد نيست زيرا همه اينجور فكر مي كنند كه مطبوعات يعني چيزهايي كه به زينت طبع آراسته شده اند و يا به قول خودماني به چاپ رسيده اند اما مسئله اين است كه منظور از اين قانون؛ آزادي مطبوعات است نه مطبوعات. يعني آزادي چيزهايي كه باب طبع آقايان است و به قولي مطبوع است!
- حقوق اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى: شامل داشتن حق آزادى انتخاب شغل، برخوردارى از تأمين اجتماعى، حق داشتن مسكن متناسب با نياز هر فرد و استوارى اقتصاد ايران بر اساس تأمين نيازهاى اساسى مانند مسكن، خوراك، پوشاك...
در سايه ي اين كه شوهرم يك روشنفكر است و حقوق مردانه اش استفاده نمي كند از اولي برخوردار! و از باقي محرومم.
حمايت از بقاي خانواده!
براي اين كه رسانه دارد شب و روز تبليغ و وزير كشور هم اعلاميه پخش مي كند.
ممنوعيت دستگيرى و بازداشت بدون حكم قانون. (اصل سى دوم).
عجب!
ممنوعيت شكنجه و اجبار به شهادت، اقرار يا سو گند(اصل سى و هشتم ).
متاسفانه لابد در دهخدا و معين و فرهنگهاي مشابه تعريف درستي از شكنجه وجود ندارد تا مسئولين و ما هر دو به آن رجوع كنيم و به تفاهم برسيم كه چه اعمالي شكنجه است و نبايد به كار گرفته شود.
ممنوعيت هتك حرمت و حيثيت كسانى كه به حكم قانون دستگير، بازداشت، زندانى و يا تبعيد شده اند ( اصل سى و نهم ).
خوب اگر دستگير كننده فكر كند اين كه مي گيرد آدم نيست يا اگر هم باشد حيثيت ندارد گزاره به انتفاي مقدم باطل است.
حق شكايت از طرز كار مجلس، قوه مجريه يا قضائيه ( اصل نودم ).
شكايت مجاز است ولي اگر فكر مي كنيد رسيدگي مي شود زهي خيال باطل!
اصل عطف به ماسبق نشدن قوانين ( اصل يكصد و شصت و نهم ).
از قانون پرداخت ماليات 10 سالي كه از آن معاف بوده اند معلوم است!
....
بهتر است تا دو تا شاخ در نياورده ام مقاله را ببندم و به كار ديگري مشغول شوم.
بالاخره موفق به دانلود آكروبات ريدر مي شوم. انگيزه ي دانلود آكروبات متني است كه با فرمت پي دي اف توسط دوست عزيز آقاي رضا بختياري مدتها پيش برايم ارسال شده بود تا در وبلاگم بگذارم. متن را باز مي كنم. نوشته اي است از ابراهيم نبوي با نام فاطمه ديگر فاطمه نيست!
كلي فكر مي كنم كه صلاح است اين نوشته را بگذارم يا نه.
فكر مي كنم يك پي نوشت مي نويسم كه گذاشتن مطالب ارسالي از جانب دوستان به معناي قبول داشتن كليه ي مطالب نمي شود. ياد اين مي افتم كه يكي از مطالبم را پيش از وبلاگ داشتن براي كسي فرستادم و او هم با يك پي نوشت خود را از هر بازخواستي نجات داد ولي خصوصي به من گفت كه مطالبم را قبول دارد...
به خودم مي گويم ولي اگر اين را بنويسي كه دروغ نگفته اي. قبول نداري كه زنان ايراني براي اين كه يك صورت براي نمايش دارند زياد آرايش مي كنند فكر مي كني كه شايد اين از فرهنگ ناشي شود. بعد كمي مي گذرد و فكر مي كنم شايد قبول دارم. بعد فكر مي كنم اصلا ابراهيم نبوي آدم به اين معروفي. هر كس بخواهد ميرود و در اينترنت مقالاتش را مي خواند. بعد فكر مي كنم لابد فيلتر است. بعد جستجو مي كنم و مي بينم غير فيلتري اش هم گير مي آيد.
بي خيال اينها.
باز وبگردي مي كنم و نمي دانم از كجا از كامنتهايم يا از جاي ديگر سر در وبلاگي در مي آورم كه از نوشتههايش خوشم مي آيد و برايش كامنت مي گذارم ولي آدرسش را سيو نمي كنم. مي دانم كه بعضيها قصد دارند راهنمايي كنند كه از هيستوري مي توانم پيدايش كنم. مسئله اين است كه حوصلهاش را ندارم و بعدا اين كار را مي كنم. شايد تا آن موقع خودش كامنتم را بخواند و بيايد و كامنت بگذارد. در جايي چيزي شبيه اين نوشته بود:
مدام ياد بهترين كارتون دوران بچگيم مي افتم. توي كارتون يه صحنه بود كه مورچه خوار داشت راه مي رفت كه يهو ديد يه سوسيس داره از جلوش رد مي شه. مورچه خوار مادر مرده كه يه عمر تو حسرت مورچه بود بهش با كمال ادب و از سر بزرگواري گفت سلام سوسيس! غافل از اين كه تمام هدف زندگيش يعني همون مورچه زير اون سوسيسه و داره به ريش اين بنده خدامي خنده. بعد ميره چند قدم اون طرف تر و به خودش مي گه: سوسيس كه راه نمي ره ولي كار از كار گذشته بود...
منم چند وقته شانس و موقعيت از جلوم رد مي شن و بهشون مي گم سلام سوسيس!
با خودم فكر مي كنم اين روزها من به ياد كدام كارتون بچگي ام مي افتم؟
ياد رابين هود و بيشتر از همه ياد داروغه و پرنس جان كه دائم شستش را مي خورد!
![]()
پي نوشت 1: در مورد كساني كه رسما اسم دزد را دارند زماني به اين نتيجه رسيدم كه نيروي انتظامي دست به اقدام عجيب و غريبي زد. چند سال پيش بود كه به مناسبت جشن تولد 110 يا چنين چيزي؛ تلفن 110 رو در اختيار يك برنامه تلويزيوني قرار داد تا مردم زنگ بزنند و در مسابقه اش شركت كنند؛ بدون اين كه تلفن جايگزيني رو براي اطلاع دادن حوادث اعلام كند. خوب به ياد دارم كه جواب مسابقه هم قهرمان محبوب كشورمان رضا زاده بود.
درست پايين تر از خانه ي مادر شوهرم يك طلافروشي است كه متعلق به يكي از دوستان شوهرم است و در يك سرقت مسلحانه پدر دوست شوهرم هم چند سال پيش كشته شده است. از علي خواستم تا پشت پنجره كشيك بكشد و مغازه او را مراقبت كند. گيريم كه علي مي ديد كه آقايان رسما دزد قصد دارند مغازه را سرقت كنند؛ كاري از دست ما بر نمي آمد. من تا ساعت 2 يعني حتي پس از تمام شدن مسابقه هر كاري كردم نتوانستم 110 را بگيرم.
فكر مي كردم فردا بايد يك مغازه هم از شر دزدان جان سالم به در نبرده باشد چون به تازگي مقاله اي خوانده بودم كه در امريكا قصد داشتند براي بزرگداشت اديسون برق تمام شهر را براي مدت 10 دقيقه قطع كنند. و اين اقدام را در شهر كوچكي به طور آزمايشي امتحان كردند و ديدند در آن شعر به بيشتر فروشگاه ها و مغازه ها و حتي تعداد زيادي خانه دستبرد زده شد. بنا براين زمان را از 10 دقيقه به 1 دقيقه كاهش دادند!
حالا فكر كنيد در آن شب حد اقل 4 ساعت كشور ما پليس نداشت.
من به 197 زنگ زدم و با ذكر نام و تلفن بر روي انسرينگ همين انتقاد را مطرح نمودم. فكر كردم احتمالا با من تماس مي گيرند و تشكر مي كنند اما فرداي آن روز يكي از سردارهاي محترم در سيما گفت:
عده اي از هموطنان كوته بين! از عملكرد ديشب ما شكايت كرده اند. ما خودمان به فكر امنيت شهر بوديم و آنقدر گشتي ها را در اين مدت چند ساعت زياد كرده بوديم كه هيچ مشكلي براي خانه ها يا مغازه ها پيش نيايد!
من همان شب فهميدم كه خيابان جهاني نيا جزو تهران نيست چون در تمام مدت كشيك دادن علي يك گشتي موتوري هم نديده بود تا چه رسد به ماشين نيروي انتظامي. و همچنين فهميدم چقدر نيروي پليس ما مقتدر است و چقدر امكانات زيادي دارد كه مي تواند امنيت را در تمام تهران به اين بزرگي مانند قديم با بخوابيد و شاد باشيد كه شبگرد بيدار است برقرار كند.
مقاله اي نوشتم و اين مطلب را توضيح دادم كه در مردمسالاري چاپ نشد!
من فقط توانستم براي دوست و آشنا اين مطلب را بازگو كنم و به خودم دلداري دهم كه سردار گفت هموطنان كوته بين پس كساني ديگري هم مانند من كوته بين وجود داشته اند و به آنها دل خوش كردم.
پي نوشت 2: سايت آقاي مورچه خوار دوست عبارت است از:
http://serrelahoot.blogfa.com/post-7.aspx
پي نوشت3: مقاله ي حقوق شهروندي كه نداريم را هم اينجا پيدا كنيد:
http://www.iraninstitute.com/1386/860418/html/report.htm
پي نوشت 4: اين كه من به ياد كارتون رابين هود مي افتم يحتمل تقصير كودك كوچك است كه يكي از عروسكهايش را كه شبيه مار است خيلي دوست دارد و مدام توي سرش مي كوبد و موقع خواب هم شستش را ميمكد.
پي نوشت ۵: هميشه برايم سوال بود كه چرا در اين كارتون رابين هود را روباه انتخاب كرده اند كه در فرهنگ تمام كشورها نماد حيله و مكر و بدجنسي است. اگر در اين مورد توضيحي سراغ داريد در نظرات برايم بنويسيد.
پي نوشت ۶: مقاله نبوي را هم اینجا مي توانيد پيدا كنيد:

براي خواندن خلاصه ي مصاحبه رشيد پور با گلزار بر روي ادامه مطلب كليك كنيد.
براي خواندن مصاحبه رشيدپور با بهرام رادان بر روي ادامه مطلب كليك كنيد.
من ارغوان اشترانی فارغ التحصیل کارشناسی ریاضی محض بی آن که خود را نویسنده بدانم به نوشتن عشق می ورزم. فعالیتهایی که به طور رسمی در این زمینه انجام داده ام عبارتند از: